ما آدم ها اشتباهات زیادی میکنیم ، کوچک و بزرگ .
اما بعضی اشتباهات مثل سوزن ریل، مسیر قطار را عوض می کنند و ما سوزنبانِِ ریلِ زندگی خود هستیم .
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود
هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
خیلی دلت می خواهد برگردی و آن اشتباه را دوباره تکرار نکنی که ادامه ی مسیر را بیراهه نروی ، که تو جای کس دیگری ننشینی و کس دیگری جای تو راه نیفتد ، که این شعر ورد مدام زبانت نشود :
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود ...
و این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ، فقط کافیست صدایی ، حرفی ، پیک آشنایی از مقصدی که حالا روز به روز از آن دورتر میشوی را ببینی و بشنوی و دلت بلرزد ، قدم هایت سست شود و اندوهی تمام نشدنی دست به عصایت کند و تو بمانی و یک حسرت همیشگی که همه ی روزهایت بشوند یوم الحسرت ...
نمی دانی چه سخت است که قدم هایت در مسیر اشتباهی که آمده ای یاری ات نکنند و راه برگشتی هم نباشد و میانه های راه از پا بیفتی و گوشه ای زانو بغل کنی ، در این برزخ بی پایان سرگردان شوی تشنه به لبخند یک آشنا همقطاران جدیدت را ببینی که نگاه ترحم آمیزی به حال و روزت می اندازند و تو نمیتوانی به کسی که زبان تو را نمی فهمد بفهمانی که چقدر اینجا غریبه ای و فقط لبخند میزنی که حسن معاشرت را به جا آورده باشی . شاید پشت بام خوابگاه و ساعت 3 بعد از نیمه شبهم نتواند لرزش دست هایت را پنهان کند .
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
حالا دوباره برایم از خانه بگو ! از مسیری که نیامده ام ، از هوایی که تنفس نکرده ام،
از حرف هایی که ناگفته میماند ...
بگو چند "شنبه" از قرارمان گذشته است ، و کدام فردا ، این همه سال به طول نمیکشد
و من هنوز حال غروب جمعه ای را دارم که نمیداند فردا به شنبه میرسد یا نه ؟ ای کدامین صبح شنبه !
روز می رود و حسرت می ماند
روز رفت و حسرت ماند
بار خدایا چه میتوان کرد
با دستی که سرد است و دلی که نمیشنود ...
عکس ازدانشگاه امام صادق