ویکی پدیا در بند اول چه تعریف زیبایی از موسیقی آورده است ...
موسیقی (از عربی) یا موزیک (از زبانهای اروپایی) یا آنچه در پارسی باستان خُنیا گفته میشد، یک نوع از هنر است که مادهٔ اصلی تشکیلدهندهٔ آن، صدا و سکوت است. عناصر اصلی تشکیلدهندهٔ موسیقی شامل زیروبمی (نَواک) (تعیینکنندهٔ ملودی و هارمونی) و ضربآهنگ (ریتم) است.
موسیقی را هنر بیان احساسات به وسیلهٔ آواها گفتهاند که مهمترین عوامل آن صدا و ریتم هستند و همچنین دانش ترکیب صداها به گونهای که خوشآیند باشد و سبب انبساط و انقلاب روان گردد.
پیشینیان موسیقی را چنین تعریف کردهاند: معرفت الحان و آنچه التیام الحان بدان بود و بدان کامل شود. ارسطو موسیقی را یکی از شاخههای ریاضی میدانسته و فیلسوفان اسلامی نیز این نظر را پذیرفتهاند، همانند ابن سینا که در بخش ریاضی کتاب شفا از موسیقی نام بردهاست ولی از آنجا که همه ویژگیهای موسیقی مانند ریاضی مسلم و غیرقابل تغییر نیست، بلکه ذوق و قریحهٔ سازنده و نوازنده هم در آن دخالت تام دارد، آن را هنر نیز میدانند.
بسیاری از پدیدههای طبیعی مانند آبشار و وزش باد از میان برگهای درختان و نوای طبیعی موسیقی ایجاد میکنند. پس باید بپذیریم موسیقی پدیدهای است در فطرت آدمی. از آنجا که موسیقی، یکی از زیر مجموعههای فرهنگ، در همه جوامع وجود دارد، و گاه با افسانهها و حکایتها و احساسات آمیخته شدهاست.
بیش از دوهزار سال است که غرب و شرق به قدرت موسیقی در برانگیختن احساسات اذعان کردهاند. به حدی که کسانی که دغدغه حفظ امنیت دولت را داشتهاند موسیقی را خطرناک تلقّی کردهاند. اما تشریح این امر که موسیقی چگونه چنین تأثیری بر ما میگذارد بسیار دشوار است.
افلاطون: موسیقی یک ناموس اخلاقی است که روح به جهانیان، و بال به تفکر و جهش به تصور، و ربایش به غم و شادی و حیات به همه چیز میبخشد.
ارسطو: موسیقی حکمتی است که نفوس بشر از اظهار آن در قالب الفاظ عاجز است بنابراین آن را در قالب اصوات ظاهر میسازد.
ابونصر فارابی: موسیقی علم شناسایی الحان است و شامل دو علم است؛ علم موسیقی عملی و علم موسیقی نظری.
ابوعلی سینا: موسیقی علمی است ریاضی که در آن از چگونگی نغمهها از نظر ملایمت و سازگاری، و چگونگی زمانهای بین نغمهها بحث میشود.
افلاطون: موسیقی روح انسان را مناسب و هماهنگ میکند و استعداد پذیرش عدالت را در وی برمیانگیزد.
بتهوون: موسیقی مظهری است عالیتر از هر علم و فلسفهای. موسیقی هنر زبان دل و روح بشر و عالیترین تجلی قریحهٔ انسانی است.
بتهوون: آنجا که سخن از گفتن بازمیماند موسیقی آغاز میشود.
لئوپددوفن: ریشه موسیقی به عهد کهن ارتباط دارد. در واقع همان روزی که انسان توانست برای نخستین بار خوشیها ورنجهای خود را با صدا نمایش دهد، مبدأ موسیقی بهشمار میآید.
ابن خردادبه (به نقل از یحیی بن خالد بن برمک): موسیقی آن است که تو را شاد کند و برقصاند و بگریاند و اندوهگین کند و جز آن هر چه باشد رنج و بلاست.
ابن خردادبه: موسیقی ذهن را لطیف و خوی را ملایم و جان را شاد و قلب را دلیر و بخیل را بخشنده میکند، آفرین بر خردمندی که موسیقی را پدیدآورد.
هگل: آنچه موسیقی متعلق به خود میداند همان اعماق زندگانی درون شخص است موسیقی هنر خاص روح است و بهطور مستقیم به روح خطاب میکند.
واگنر: من موسیقی را تنها وسیله لذت گوش بهشمار نمیآورم بلکه آن را محرک قلب و مهیج احساسات میدانم. موسیقی عالیترین هنرهاست. موسیقی متعلق به دل است و جایی که دل نیست موسیقی هم وجود ندارد.
نیچه: تمام پدیدهها در مقایسه با موسیقی تنها نمادند «زایش تراژدی»
همیشه موسیقی را دوست داشته ام . هیچکس در برابر موسیقی نمیتواند مقاومت کند. موسیقی حالتش را به آدمی و هر موجود زنده ی دیگری تحمیل میکند. شنیدن یک آهنگ محزون جان شنونده را ( هرچقدر هم که مقاومت کند) محزون میکند و موسیقی شاد نیز به عکس . تنها دفاع در برابر موسیقی نشنیدن آن است اما پس از شنیدن فقط باید پرچم سفید را به نشانه ی تسلیم محض بالا برد. میخواهم این آرزوی قدیمی ام را عملی کنم حتی اگر نتوانم بنوازم یا بخوانم میخواهم آن را بفهمم ...
خشک سیمی , خشک چوبی , خشک پوست
از کجا می آید این آوای دوست ؟
گر ز سیم است این صدای نازنین
خود چگونه میزند هیهای دوست ؟
از چه چوبی آید این *بیدادها ؟
میکند عریان چرا سیمای دوست؟
این مگر سیم و زر است کز قدرتش
می کند فریاد ، قدرتهای دوست ؟
این مگر خوش بوی پوست آهو است
کز شمیمش میرسد فهوای دوست ؟
میزنی نغمه به سر، این دست نیست
جای دارد سر نهم در پای دوست
این نی داود از عشق آمده
بر سر چه میکنی دعوای دوست ؟