گاو مش حسن در فیلمنامه ی گاوِ غلامحسین ساعدی دوران دبیرستان را که یادتان هست ؟

آنجا مش حسن از شدت وابستگی اش به تنها گاوش که منبع درآمد و غذا و همه ی زندگیش بود ، وقتی گاو مرد، جای گاوش ما ما میکرد و یونجه میخورد ، مش حسن و زندگیش در آن گاو خلاصه میشد!  و بدون آن مش حسنی وجود نداشت ... آنجا بود که گفتند مش حسن الینه و از خود بیگانه شده است ...

این یک نوع از از خودبیگانگی است که به دلیل وابستگی شدید ایجاد میشود ...

نوع مزمن تر و رایج ترش صحنه ایست که در فیلم عصر جدید چاپلین میبینیم ؛ آنجا که چاپلین در نقش کارگری که تمام کار و بار و هم و غمش سفت کردن پیچ و مهره های یک قسمت از خط تولید در یک کارخانه ی صنعتی است . و آنقدر این کار را هر روز بدون فکر تکرار کرده که بعد از مدتی مثل یک ربات جز به سفت کردن پیچ و مهره ها فکر نمیکند ...


همه ی اینها به خصوص مورد دوم حال و  روز ما در این دوران مملکت است که مجبوریم دو شغل یا سه شغل همزمان داشته باشیم و همیشه هم هشتمان گرو نهمان باشد و روی تردمیل با سرعت 220 کیلومتر در ساعت بدویم و  فقط نرسیدن و خستگی نصیبمان بشود .

نه حال مناجاتی باقی مانده نه انگیزه و مجالی برای تشکیل خانواده نه حتی فرصتی برای فکر کردن به اینکه آخرش که چه ...؟



+ با توجه به شرایط کنونی کشور و اینکه گاهی حتی از دیدن خیلی چیزها حالم به هم میخورد( خصوصا دیدن چهره ی متکبر و از خودراضی امثال شیخ حقوقدان و آخوندی و زنگنه و الباقی کسانی که فکر میکنند مالک و صاحب کشور و مردمند و مردمی که در اوج نژاد پرستی، فکر میکنند هنر نزد ایرانیان است و بس! )  گزینه ی کنکور تقریبا حذف و این روزها بیشتر و بیشتر به رفتن فکر میکنم ... 


+ It may take time to be done! but it will definitely happen! cause its not about ideas! its about making ideas happen