بعد از پونزده روز مرخصی و استراحت، برگشتن سر کار از سخت ترین کارهای دنیاس

جالبه که وقتایی که میری تو فاز استراحت دیگه حتی انجام دادن کارهایی که وسط اون همه شیفت، تو زمان های مرده انجام میدادی هم برات سخت میشه، چه برسه برگشتن به دو جا کاری ...

دو شب پیش جمعه بود و اولین شیفت ، خیلی حس غربت و تنهایی داشت، خصوصا وقتی از جایگاهی که هستی راضی نباشی و بخوای تغییرش بدی اما اونقدر درگیر شیفت و مشکلات کار میشی که مثل یک خودتنظیمی منفی به پر و پات میپیچه و مثل مردابی میشه که هر چی بیشتر برای بیرون اومدن تقلا میکنی و دست و پا میزنی، بیشتر فرو میری ...

موقع خواب توی ساوند کلود، یه سخنرانی از نقویان داشتم گوش میدادم و خوابیده بودم طرفای ساعت دو و نیم دیگه ترک های بعدی رسیده بود به سخنرانی های سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی ، تمام اون مدت داشتم خواب انقلاب و خراب کاری میدیدم و همه ش دنبالم بودن ... یادم نیست من کدوم طرف بودم؟!


تصمیم گرفتم از این به بعد صدای کسایی که دوستشون دارم ضبط کنم و هر وقت دلم براشون تنگ شد، موقع خواب به صداشون گوش کنم و خوابشونو ببینم :)