این مطلب در وبلاگ قبلی ام ( پاکنویس ) به صورت ثبت موقت جامانده بود و ظاهرا متعلق به 17 بهمن 94 است ...
تعجب میکنم که چرا یادم رفته بود ارسالش کنم ؟!
چقدر زود گذشته . دو سال قبل ؟؟!!
نیمه ی گمشده ی عزیزم سلام!
اگر حال مرا بخواهی بدانی ، الحمدلله خوبم . ملالی نیست جز دوری شما !
راستش در این ایامی که در شرایط پسا تحریم و پسا برجام به سر می بریم و مردم دارند بساط تفریح آخر هفته در سواحل قناری را جمع و جور میکنند ، بنده تمام دل نگرانی ام اینست که کجایی و دغدغه ات چیست ؟
و همانطور که سعدی جان گفت:
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی ...
خلاصه اینکه
امیدوارم مشکل خاصی سر راهت نباشد و در کمال صحت و سلامت و تمکن مالی و روحی باشی .
راستش یک حرفی توی دلم هست که نمیدانم بگویم یا نه ولی راستش را بخواهی احساس میکنم علاقه ام نسبت به تو کمی زیاد کم شده است . یعنی آنقدی که سال گذشته دلم برایت تنگ میشد و آتش میگرفتم حالا یه ذره بگی نگی حواسم پرت خودم شده است . بیشتر به کار و درس و زندگیم فکر میکنم تا تو !
متاسفانه یا خوشبختانه امسال تمرکزم خیلی بیشتر از قبل شده و کم تر حواسم را پرت میکنی ! حالا نمیدانم این خوب است یا بد !؟ من که فکر میکنم این بی تفاوتی بیشتر از آنکه زندگی را دلچسب کند فقط خاموش شدن آتش درونم بوده و زندگی بدون فکر و خیال تو خیلی روتین و معمولی شده است . صبح زود بلند میشوم اگر بیمارستان یا کار خاص دیگری نباشد کمی مطالعه میکنم ، کمی به برنامه های آینده ام فکر میکنم ، غذا میخورم ، به تو فکر نمیکنم ، دوباره برنامه های آینده هایم را مرور میکنم و تو در بین آن ها نیستی . ظاهرا تو باید یه وقتی یه جایی یه جوری همان کسی باشی که یکهو وارد صحنه بشوی و همه چیز را تحت الشعاع خودت قرار بدهی و همه ی برنامه هایم را به هم بریزی ...
البته
برای من خراب شدن برنامه ها مهم نیست ، فقط دوست دارم تکراری نباشم ، دوست دارم هر دم از این باغ بری برسد ، دوست دارم دلم برای خانه و زندگیم تنگ بشود ، دوست دارم فکر و ذکرم مشغول باشد . چقدر عادی شدن بد است !
بیشتر از این نمی نویسم که بعد هم که دیدمت یکی دوتا حرف برای گفتن باقی مانده باشد و همه ی حرف هایم را در نامه هایم نگفته باشم . حسابی مواظب خودت باش !