+ توی فیلم "مقصد نهایی" ، مرگ موجود هوشمندیه که با طرح و نقشه عمل میکنه و برنامه ریزی دقیقی داره که به شکل زنجیره واری هر کدام از اجزای محیط هم به موقع نقش خودشون رو در نقشه ی مرگ بازی میکنن ؛ از کارگری که در حال حمل بسته های روی هم چیده شده ست گرفته تا راننده ای که پشت چراغ قرمز با بوق های ممتد خودش باعث وحشت گربه ای میشه و گربه هم وحشت زده به سمت پیاده رو میدود و ... حتی خود کسی که قراره این سلسله اتفاقات به شکل دومینو اونو به عنوان هدف آخر و اصلی سرنگون کنه به موقع در زمان و مکانی که از قبل مرگ پیش بینی کرده قراره میگیره و این پازل و زنجیره تکمیل میشه ...


+ برای آدمای خوابی مثل من هم گاهی اینکه مرگ از بیخ گوشمون رد بشه بد نیست . و البته مرگ که همیشه بیخ گوش ما هست ، بهتره بگم این حضور رو احساس کنیم . اونوقت خیلی از چیزای بی اهمیتی که بی خودی حرصشون رو میخوردیم ، خیلی ساده اهمیتشون رو از دست میدن ...


+ مرگ مشاور خوبی است . چگونه میتوانیم خود را اینهمه مهم بدانیم هنگامیکه مرگ در تعقیب ماست.وقتی بی صبری می کنی کافیست فقط به سمت چپ خودت برگردی وبا مرگ مشورت کنی.هر چه که بی ارزش و مبتذل است در لحظه ای که مرگ به طرف تو می آید فراموش میشود یا وقتی او را در یک چشم بهم زدن می بینی یا هنگامیکه فقط احساس میکنی این  همراه نزد توست و بدون وقفه ترا زیر نظر دارد.

مرگ تنها مشاور با ارزشی است که ما داریم.هر بار فکر میکنی که هیچ چیز روبراه نیست و تو در خطر نابودی هستی  بطرف مرگ روکن و از او بپرس که آیا حق با توست یا نه؟ مرگ به تو خواهد گفت که اشتباه می کنی و هیچ چیز مهم نیست مگر تماس او با تو و سپس مرگت خواهد افزود: من هنوز به تو دست نزده ام. 

* سفر به دیگر سو - کارلوس کاستاندا