من هفده سالم بود یک جایی خواندم کهاگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه میکنم از خودم میپرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام میدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من میفهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیمهای زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
استیو جابز مدیرعامل و مؤسس اپل، پیکسار و ... در سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد سخنرانی انجام داد و سخنانش را بر اساس سه «اگر» عنوان کرد:
۱. اگر من آن کلاسهای خطاطی را آن موقع برنداشته بودم ...
... کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیمهای خطاطی را در کشور میداد. تمام پوسترهای دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی میشد و چون از برنامۀ عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاسهای خطاطی را برداشتم. سبک آنها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت میبردم. امیدی نداشتم که کلاسهای خطاطی نقشی در زندگی حرفهای آیندۀ من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاسها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی میکردیم تمام مهارتهای خطاطی من دوباره در ذهن من برگشت و من آنها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونتهای کامپیوتری هنری و قشنگ بود.
اگر من آن کلاسهای خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونتهای هنری الان را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب میبینید آدم وقتی آینده را نگاه میکند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه میکند متوجه ارتباط این اتفاقها میشود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعت تان، به سرنوشت تان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.
2. اگر من از اپل اخراج نمی شدم...
وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیرهی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر میتواند از شرکتی که خودش تأسیس میکند اخراج شود؟ خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر میکردیم توانایی خوبی برای ادارهی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش میرفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آیندهی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم.
احساس میکردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست دادهام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو.
شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود.
...اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض میدهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ توی سر شما میکوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام میدادم که واقعاً دوستش داشتم.
3. اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد ...
من هفده سالم بود یک جایی خواندم کهاگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه میکنم از خودم میپرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام میدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من میفهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیمهای زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
+ لینک دانلود قسمت اول سخنرانی دانشگاه استنفورد
++ لینک دانلود قسمت دوم سخنرانی
+ برگرفنه از سایت پدر و پسر