من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما

تو مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیزترین شان


بعد از تو آدم ها

تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم

که هیچ کدامشان

به پای تو نرسیدند

به قلبم نرسیدند


بعد از تو آدم ها

تنها خراش های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند

تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی

و هر بار

عزیزتر از پیش

هر بار عمیق تر ...


: رویا شاه حسین زاده




من می‌روم آرام آرام از همه‌چیز

هرروز می‌بینی من مبهم‌تری را



 

بغض کردن میان خندیدن

تکیه دادن به کوه ِ نامرئی

خسته ام از ضوابط عُرفی

خسته ام از روابط شرعی

 هیچ کس،‌ هیچ کس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم

هیچ فرقی نمی کند دیگر

اینکه با تو چه نسبتی دارم …

 


خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت

می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید

لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت!

از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود !

آخــرش دوران ما دوران خوبــی می شود !

می شود خودکامه کم کم مهربان و دست کم –

شهـــر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !

گـــر در آمد اشک من از رفتنت دلخـور نشو !

دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !

چارراهِ  بـی چـراغ ِ قـرمـز ِ چشمـان تـو

-با کمی چرخش در آن-  میدان خوبی می شود !

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبــــی می شود !!!

آخـرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت

شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود !

: اصغر عظیمی مهر


در من جنگ خونینی به پا بود...
خونی قرمز...
تو که آمدی... روح تازه ای به من دادی...
سبز که شدم
از من رد شدی...