گذر زمان است و خاطره هایی که یاد آوری هر کدامشان ، ترا دچار لبخندی کشیده ، غمی پنهان اما شیرین و حسرتی کشدااااااااااااااااااار می کند .
همین حرف کیوان که : " به قول آقای حقیقت ، گروه شام پوکید ... " کافی بود تا لبخند پت و پهنی روی صورتم و غمی موزون در چشمانم و حسرت جا ماندن از" همه چیز" در عمق وجودم بنشیند.
راستش را بخواهید این روزها به اندازه ی همان کلاس تجربی خودمان با همان صندلی های همیشه به هم ریخته و در همش و دیوار های حاشیه نویسی شده ، به انضمام" آدم های مختلف العلامت اما یکدلش " چیزی از درون سینه ام کنده شده ، درست به ابعاد کلاس ، خنده های ممتدش و همهمه ی روزهای تجربی بودن ...