در اوایل پیروزی انقلاب، اصطلاحاتی نظیر امپریالیسم که از ادبیات مبارزهای چپها گرفته شده بود، بین بسیاری از انقلابیها رایج بود. شیخی در قم از بینات و کتاب و میزان میگفت. از شیخ ایراد میگرفتند که مبارز و انقلابی نیست، چرا از مسایل سیاسی حرف نمیزند و نمینویسد و چرا یک امپریالیسم در سرتاسر کتابهایش نیست و شیخ معتقد بود:
«در منابع فکریام و مقاصد و مجاری آن، وسواس داشتهام تا از هرگونه التقاط که هیچ، حتی از آمیزش اسلام و روش مسلمین برحذر بمانم و در نوشتهها میتوانید ببینید که چگونه تربیت اسلامی، فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، فقه و ادب اسلامی، از تربیت، فلسفه، عرفان، اخلاق، فقه و ادب مسلمین تفکیک میشود. آنقدر سختگیر بودهایم که نهتنها در برابر شرق و غرب که در برابر سنتهای خودمان هم ایستادهایم. نه تنها در منابع و مقاصد و مجاری فکریام وسواس به خرج دادهام، بل کلماتی که فکرم را با آن بیان میکنم، کوشیدهام از متن باشد و این است که حتی یک کلمه از امپریالیسم در نوشتهها نیاوردهام. چون من اینطور فکر نکرده بودم که با این زبان بنویسم.»
مشی استاد صفایی در حوزههای
گوناگون منطبق بر اندیشهاش بود. سلوک عرفانیاش مخصوص خلوتش نبود و در
مشی سیاسی اجتماعیاش هم تأثیرگذار بود، یا وقتی تربیت را مقدم بر عرفان و
علم و حوزههای دیگر میدید، در مشی سیاسیاش هم دنبال تربیت بود؛ حتی در
برخورد با قاضیان شهر. این نوشته نگاهی است به نکتههایی از مشی سیاسی حاج
شیخ. این تذکر لازم است که استاد صفایی نظریه سیاسیاش در حوزه حکومت دینی
در کتابهای ایشان از جمله: از معرفت دینی تا حکومت دینی، درسهایی از انقلاب، مشکلات حکومت دینی، وارثان عاشورا و...
بهطور دقیق مطرح شده است و این نوشته تنها به مشی سیاسی استاد صفایی
اختصاص دارد و نظریه سیاسی ایشان درخور توجهی عالمانه تحقیق و دقت بیشتر
است.
دوره مبارزات انقلاب
قبل از پیروزی انقلاب، گروهی با جنبه انقلابی اسلام مخالف بودند و میگفتند که هر حکومتی قبل از ظهور امام زمان(عج) باطل است.
گروهی که موافق تشکیل حکومت بودند و تجربه تلخ مشروطیت را هم پیشرو داشتند، میگفتند آدم و نیروی کافی نداریم و نمیشود کاری کرد؛ اینها هم در عمل متوقف میشدند.
گروهی دیگر معتقد بودند میشود و باید مبارزه کرد. اینها شور انقلابی داشتند، اما مشکلات راه را دستکم گرفته بودند.
صفایی در این دوره راه میانهای در پیش گرفت و معتقد بود آدم نداریم، اما میسازیم. او، هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشکلات مسیر را میشناخت. شیخ معتقد بود که بنای اسلامی ما پایههای اسلامی میخواهد و انسانهایی با تربیت اسلامی میتوانند بار این بنا را بهدوش بکشند. او میدانست حرفهای شعارگونه کسانی همچون سید قطب که تنها به شعار اکتفا کردهاند و هیچ پایی برای رفتن و هیچ طرحی برای چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتی جز سرخوردگی برای مخاطبان ندارد. بسیاری از خواندن نوشتههای سید قطب بهوجد میآیند و شیخ جوان از اینهمه شعارزدگی عزادار میشود:
«زمستان سال 1350 مقالههاى سید قطب پر بود از شعار و سرشار از رجزخوانىها و از خودگویىها. از اسلام و آنچه داشته و از غرب و آن چه که دارد. اینقدر مىدانم وقتى از حجره بیرون آمدم، دگرگون بودم و حالتى سخت پیچیده داشتم. خشمگین و عاصى بودم؛ خشمگین از این همه شعار و عاصى بر این همه تکرار. هراسناک و مشتاق بودم؛ هراسناک از این بارى که سید و دیگران به دوش گرفتهاند بدون اینکه پایى ساخته باشند و مشتاق بر اینکه پایى بیابم. من مىدیدم از زمان سید جمال تا به امروز که به اصطلاح دوره بیدارى ما بوده، ما همیشه هدف داشتهایم، اما راه و طرح و پایش از دیگران بوده و در نتیجه برداشت و منافعش هم از همانها. ما به راه، طرح و به پا فکر نکرده بودیم. به هدف، بسیار فکر کرده بودیم، اما به نقشهاى که ما را برساند، هیچگاه. این نقشه همیشه از دیگران بوده و از طرحریزى آنها. من این آتش گرفتن و سوختن را بارها مىتوانستم ببینم. در عرض یک قرن بیش از چندینبار سوختن؛ از سوختن حکومت عثمانى و تجزیه آن، سوختن ایران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطیت و سوختن در تمام سرزمینهاى به اصطلاح اسلامى و سوختن در جنگ خاورمیانه و... من مىدیدم که نتیجه بیدارى مقدس سید مىشود تجزیه عثمانى، مىشود مشروطیت ایران و این هر دو هم مىشود طعمه بریتانیا. و چرا؟»
شور و حرارت انقلابی
او را از تکلیفش باز نمیداشت. میگفت وقتی ولیفقیه از نجف پیام مبارزه
میدهد، وظیفه هرکس بر مبنای ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و تنها کاری
که از دستش برمیآید این است که از پادگان فرار کند، آن دیگری میتواند
جایی را به آشوب بکشد و دیگری میتواند تظاهرات خیابانی را سامان دهد و
کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب به آنها نیاز دارد.
«ما به پا و به نقشه فکر نکرده بودیم.
حساب نمىکردیم که مبارزه، نیرو و نفرات مىخواهد. من مىدیدم براى ساختن
مبارز، ما بر دشمن تکیه داریم و از همان راهى مىرویم که آنها مىروند، در
حالىکه راه آنها به درد ما نمىخورد و بار ما را به مقصد نمىرساند.»
دوره هجوم تهمتها
پس از پیروزی انقلاب صفایی دوباره میداندار تربیت استعدادها بود. او سخت معتقد به روشهای اسلامی بود و برخلاف روال رایج آن روز، اندیشهاش وامدار اندیشههای مبارزاتی چپهای دنیا نبود.
«من مىدیدم آنها که مدعى هستند باید اسلام را از سرچشمه اصلىاش گرفت، این اسلام را از راه اصلىاش، از راه خودش به مقصد نمىرسانند و هنگام بیان کردن این اسلام از طرحهایى غیراسلامى مدد مىگیرند.»
صفایی خودش را همراه انقلاب میدانست و سرنشین کشتی انقلاب اما میدانست. اگر عیبهای این کشتی دیده نشود در مسیرهای پر توفان حتما سرنشینانش را به کام مرگ خواهد فرستاد. میگفت بسیار فرق است بین کسی که میخواهد ماشینش را بفروشد و کسی که قصد سفر با ماشینش را دارد. فروشنده عیبها را مخفی میکند و مسافر به کمک دیگران ریزترین عیبها را پی میگیرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسایل انقلاب از این جنس بود.
در حالیکه هنوز یکسال از پیروزی انقلاب بیشتر نگذشته، هشیارانه هشدار میدهد:
«سازمانهاى مذهبى و انقلابى جدید در روابط داخلیشان تابع همان روابط سازمانى هستند، در حالىکه در برابر رهبرى روابط دیگرى دارند. و رهبرى با اینها و با مردم و تودههاى میلیونى یک نوع رابطه دیگرى را به کار مىگیرند، این نهادها تأسیس شده بودند که زمینهساز رهبرى و ولایت فقیه باشند، مىبینیم این مقام رهبرى است که زمینهساز اینها و پاسدار و پشتوانه آنهاست. این واقعیتها اگر بررسى شوند و این نکتهها که وجود دارند و کارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بیایند، مىتوانند تصور و تصویر ما را از مدیریت اسلامى مشخصتر کنند و مىتوانند جایگزین روابط سازمانى نهادهاى انقلابى شوند.»
در آنروزها برخی حرفهای صفایی را نفهمیدند و منتقدش شدند، برخی نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسیدند جایگاهی پیدا کند و برخی
فهمیدند و نخواستند که انقلاب چنین طبیب دلسوزی را در کنار خویش داشته
باشد. این هر سه گروه با ظن و گمان چیزهایی مطرح کردند که ترکیب آنها با
هم و با دروغ و تهمتی که بهتدریج هرکدام بر آن افزودند، از آنچه که با
حدسهای بیپایه شروع شده بود، تحلیلی متقن درباره شیخ بهدست دادند با
تعبیرهای متضاد: هم مغرور است، هم بیش از حد خودش را شکسته و حرمت لباس
روحانیت را نگه نمیدارد، هم از انقلاب کناره گرفته و هم در نهادهای انقلاب
نیرو و آدم دارد. التقاطی است، مادیگراست، لکزدهها از شمال و جنوب و
غرب و شرق دور او جمع میشوند. خانهاش را ببینید آدمهای ناباب به آن رفت و
آمد میکنند. کار بهجایی رسید که گفتند تعبیری که او در مقالهای درباره
امامزمان به کاربرده «بدون تو تمام حکومتهای عالم در بنبستند»
طعنه به امام و جمهوری اسلامی است. آنقدر گفتند که شیخ چنین و چنان
میگوید که دیگر داشت خودم هم (به رسم اینکه تا نباشد چیزکی مردم نگویند
چیزها) باورم میشد.
شیخ در دورهای جدید قرار گرفته بود که با هجوم توفانهای سنگین تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شیخ از اندیشهها و یافتههایش ریشه میگرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمتهای ویرانگر وقتی به او میگفتند چیزی بگو تا رهاییبخشت باشد، از امام تعریف کن، میگفت:
«چون اینها براى تثبیت من بود و من نمىتوانستم حتى با حقیقتى، خودم را تثبیت کنم. این شرک و کفر من بود که با دستهاى ضعیف خودم بخواهم بلاى خدا را کنار بزنم. من در سختى نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و حجت نداشتم که آنچنان کنم؛ ولى حجت بر آنها تمام بود که اگر از شخص مىترسند که شاید فردا پوست عوض کند، مىتوانستند از نوشتهها حرف بزنند، که نزدند و ماندند و ماندهایم که هزار لطف پنهان و آشکار را آزمودهایم و هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.»
مشی سیاسی شیخ از سلوک
عرفانی و نظام تربیتیاش جدا نبود؛ در حوزه سلوک و تربیت، او بلا را از
عوامل سازنده آدمی میدانست و اگر فشاری بر او بود، میگفت من نمیتوانم
بیدلیل این بلا را کنار بزنم او حتی این بلا و فشار را مخصوص خودش میدید
که بر او مقدر شده بود و حاضر نبود با کس دیگری تقسیم کند؛ میگفت سهم خودش
است.
او با اینکه امام را عمیقا دوست داشت و آنروزها در نامههایی که برای فرزندانش نوشت و برای کسانی که از او سؤال پرسیدند دیدگاهش را درباره امام گفت:
«و شکرمان بر این است که در زمینی زندگی میکنیم که رهبرش شب را با خدا دارد و روز را برای خلق خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامی که تمامی رهبران سر در دامان این و آن میگذارند. من امام را بهخاطر ظرفیتش و ایمانش و این که از حوادث بزرگتر است، میتوانم دوست داشته باشم. و بهخاطر اینکه بر جایی تکیه نمیکند و بر شرق و غرب دروازه نمیگشاید، میتوانم دوست داشته باشم... و این شعاری است که من بهخاطر تحققش هرگونه اقدامی را دنبال میکردهام و دیگران حتی تصورش را نشدنی میدانستهاند و همیشه کوشیدهاند رابطههایی را ولو در جهان سوم تکیهگاه خود قرار بدهند. در حالیکه امام این تکیهگاه را میخواهد در خود ملت و با درک تنهایی و ضرورت حادثه و عشق به اسلام فراهم کند و این سه عامل همانهایی هستند که من در اول «مسئولیت و سازندگی» از آن حرف زدهام.»
«همین است که در چنین چهارچوبی ضعفها را انحراف نمیشناسیم و کار خودمان را تکمیل میدانیم... و دفاع از این همه را نه برای وجاهت خودمان، که برای استحکام میخواهیم و این است که در برابر آنهایی که کسی در برابرشان نیست، ایستادهایم و آنها را که از پای میافتند و خسته میشوند، برپا میداریم... و آبرو و خون خود را هم اگرچه از دست بدهیم، بهدست آورده میدانیم.»
او در برخوردهای سیاسیاش هم بهدنبال سازندگی بود
و میگفت فرق است بین کسی که میپرسد نظر شما درباره امام و انقلاب چیست و
کسی که حکم میدهد نظر تو درباره امام و انقلاب چنین است. جواب اول را چون
سؤال پرسیده بود میداد، اما در برابر دومی سکوت میکرد و دفاعی هم
نمیکرد تا او بفهمد نباید قبل از تحقیق حکم داد و باید اول پرسید و تحقیق
کرد و او را به سؤال میرساند و مسیرش را تصحیح میکرد و اگر در برابر قاضی
قرار میگرفت، رسم قضاوتش را با مبنای اسلامی تصحیح میکرد. معتقد بود این
مدیحهسراییها که امروز مد شده و نه امام را خوش میآید و نه خدا را، ما
را از آن برکنار میبینید. این را نزدیکان امام میدانستند و بعدها که امام
در میان جمع آنچنان محکم با مدح فخرالدین حجازی از خودش برخورد کرد، همه
دریافتند که امام تا چه حد از این مدحها بیزار است.
او در تمام برخوردهایش بحث تکلیف برایش مطرح بود، نه شخص خودش. وقتی روزی به او گفتند که فلانی که شما را بسیار متهم کرد و آزار داد، تق کارش درآمده و معلوم شده که چنین است، چنان عمیقا غصهدار شد و اشکش جاری که میگفت:
«من خوشحال نشدم که اگر میشدم نشانه نفسانیت و شرک من بود.» و میگفت که در تمام سالها در جوار حرم رضوی دعاگوی متهمکنندگانش بوده تا راه خویش را بیابند.
سالهایی گذشت تا موج سنگین تهمتها فروکش کند و شیخ همچنان به سازندگی مشغول بود و کسانی که داور پرونده گشوده شده صفایی بودند، وقتی او را مبرا از تهمتها دیدند به سکوت اکتفا کردند و اگر در گوشه و کنار کسی از آنها میپرسید، میگفتند که ایشان آدم خوبی است و وقتی میپرسیدند پس چرا بیانیه نمیدهید و جبران گذشته نمیکنید، میگفتند احتیاط میکنیم و به قول شیخ نمیدانستند که گاهی احتیاط در ترک احتیاط است و... اما شیخ در همان دوره هجوم که به انقلابی نبودن هم متهم بود، قدمهای بزرگی برای انقلاب برداشت.
«این که من برای انقلاب چه کردهام و یا پیش از انقلاب چه کردهام، داستانش بماند، که مثل ویولون زدن آن رند است که صبح صدایش درمیآید... ولی کسی که این سؤال را میکند باید این را مشخص کند که انقلاب چه کارها دارد. و آنچه که من نوشتهام و کردهام چه رابطهای با این کارها داشته است...»
«همانطور که در میان این نوشتهها آمد، هر حرکتی به زمینهای در شور و احساس مردم نیاز دارد و اینجاست که باید تلقی مردم از خودشان عوض شود تا بتوانند اسلام و حکومت اسلامی را تحمل کنند... و همچنین به نفراتی نیاز دارد که اینبار را به دوش بگیرند تا سر حد ایثار کار کنند و مزد و سپاس نخواهند و بدهکار هم باشند.»
«اما اینکه من بروم تظاهرات یا فشنگ پر کنم، گرچه برایم راحت است، ولی کار مطلوب من نیست. کسی که میتواند طبابت کند و یا طبیب بسازد، به تزریقاتش اکتفا نمیکنند. کار تو کار گُنده نیست، کار مانده است و کارهای مانده همان کارهای اصولی هستند. این کارهای عادی مشتری زیادی هم دارد.»
پس از تهمتها
هزاران سنگ کوچک و بزرگی که دشمنان خارجی انقلاب بر سر راه انقلاب انداختند، یکیاش تحمیل جنگی خانمانسوز بود که انقلاب را با چالشهای اساسی در زمینههای مختلف روبهرو کرد؛ چنانکه سختیهای مسیر برخی ضعفها را آشکار ساخت و کاستیهایی در مسیر انقلاب نمایان شد؛ ضعفهایی که عدهای را به توجیه کشاند و سعی کردند هرچه را که کوچکترین ضعفی را نشان میدهد، بپوشانند و برخی که از قبل منتظر چنین فرصتی بودند، ضعف را در بوق کردند تا انقلاب را تضعیف کنند و انتقام محرومیتهایی که خود عاملش بودند را از انقلاب بگیرند و آنها میپنداشتند که شیخ هم منتظر چنین فرصتی بوده است تا خویش را به قیمت تضعیف انقلاب اثبات کند.
شیخ اما جملهای محوری داشت که از بس گفته بود دیگر به قول خودش ضربالمثل شده است: «در برابر ضعفها و مشکلات توجیه حماقت است، تضعیف جنایت است و تکمیل رسالت ما است.» در جواب نامهای که نهضت آزادی به امام نوشته بود و نسخهای از آن را برای استاد صفایی هم فرستاده بود، نوشت:
«مادام که حکومتى از اهدافش چشم نپوشیده و تخفیف نداده، حتى در زیر فشارهاى سیاسى و دخالتهاى جاسوسى و نظامى و تحمیل جنگ و صلح قد خم نکرده و به جایى وابسته نشده، مادام که اهداف دست نخوردهاند، باید با حکومت همراه بود، حتى اگر تو را کنار گذارده باشد. باید در کنار مشغول بود و نیاز میاندارها را تأمین کرد. اگر حکومتى از هدف چشم نپوشید باید تمامى نارسایىهایش را به دوش کشید و بدون توقع دست به کار شد و عذر اینکه نمىگذارند، نیاورد؛ که براى کارگرِ بدونِ چشمداشت همیشه میدان کار هست و ما تجربهها کردهایم.»
در این دوره شیخ بر همین اساس عمل کرد و دنبال تکمیل و رفع ضعفها بود و البته نقد ضعفها و نه توجیه آنها و مطرح کردن حق و کوبیدن باطل مقدمه این رسالت بود، البته برای آن هم معیاری داشت:
«باید باطل را آنگونه بکوبى که حق تقویت شود و باطل دیگر تغذیه نکند و حق را آنگونه مطرح کنى که باطلها سر بر ندارند و خوراک مطبوعاتى و تبلیغاتى براى خود جمع نکنند و بر آتش دل تو، کباب عروسى شیطان را باد نزنند.»
در این دوره شیخ حتی تهمتهایی را که پیشتر به او زده بودند به کمک انقلاب آورد. حجم عظیم تهمتها و فشارها برای هیچکس شکی باقی نگذاشته بود که او از نمد انقلاب کلاهی ندارد و شیخ همین را دستاویزی برای شنیدن بیحب و بغض حرفهایش قرار داد؛ آنجا که در نقد نامهای که نهضت آزادی به امام نوشته میگوید: «حرفهایى هست که از زبان من که در این نمد کلاهى ندارم بهتر جذب و یا لااقل شنیده مىشود؛ چون نه شأنى دارم و نه وابسته و ضعیف هستم که بهخاطر عزت و وجاهت به تظاهر و ریا و یا تقیه و مماشات روى بیاورم.»
حرف آخر
صفایی در قالب دستهبندیهای سیاسی رایج هیچ دورهای نمیگنجید. صفایی راه سومی بود که بسیاری آرزو دارند چنین جریانی شکل بگیرد؛ بسیاری از کسانی که نمیخواهند حرفهایشان در جبههای خاص تعبیر شود؛ کسانی که دلبسته اسلام و انقلابند و البته توجیهگر ضعفها نبوده و تضعیفکننده انقلاب هم نیستند؛ آنها پی رسالت تکمیل هستند؛ اگر نقد میکنند یا ضعفها را میگویند، دلشان برای تکمیل و رفع نقایص میسوزد و حرفشان برای تضعیف نیست. این جریان میتواند تا سالها بقای انقلاب را تضمین کند و صفایی بهترین الگو برای این جریان میتواند باشد. جریانیکه بهدنبال جذب حداکثری و دفع حداقلی است.
صفایی در برخورد با گروههایی هم که در مشی سیاسی با آنها اختلاف داشت، بهدنبال سازندگی بود. شاید هیچکس مشی سیاسی و اجتماعی نهضت آزادی را همچون استاد صفایی ریشهای نقد نکرده باشد. شیخ عمیق و به تعبیری کوبنده اندیشههای نهضت آزادی را نقد میکند، اما تصریح میکند به دیانت و خیرخواهی بازرگان اعتقاد دارد و تشریح میکند که هدفش کوبیدن نهضت نبوده است.
«مطرح شدن موازین و اصول و دیدگاههاى من با تمام حرفها و حدیثها مىتواند براى جریان فکرى و تشکیلات نهضت آزادى دریچهاى تازه به سوى مسائل باشد. و در تحلیلهاى جدیدى از آزادى و انقلاب و جمهورى و حکومت اسلامى و شورا و استبداد و قاطعیت و درگیرى با تیپها و گروهها و گروهکها و کشورها و قدرتها و داستان صلح و جنگ و دستاویز رحمت و رأفت و سلم و یا خشونت و جدال و بغض، حرفى تازه به همراه بیاورد و اى بسا که باعث پیوند و انسجام پراکندگىها و ناهماهنگىها باشد؛ چون آنها که از بند نام و ننگ گذشتهاند این دستور آخر سوره آل عمران را فراموش نمىکنند: «یا ایهاالذین آمنوا اصبرا صابروا و رابطوا. آنجا که یک دسته هستند، اصبروا و آنجا که دستهها شکل مىگیرند، صابروا و در نهایت پیوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار کردن دستور کسانى است که تقوا و فلاح و رویش مىخواهند.»
عبدالعلی بازرگان بعدها با دیدار شیخ به صداقتش ایمان میآورد و از علاقهمندان شیخ میشود.
*
مؤلف: جعفر شیرعلی نیا
منبع: هفته نامه پنجره- شماره 50