إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

393. صبح خواهد شد...

مشخصا دیدگاهم نسبت به آدم ها تغییرات اساسی کرده . گرچه خودم هم این میان خیلی تغییر کردم اما تا آنجا که میدانم هنوز هم احساسات آدم هایی که در مسیر زندگی ام قرار میگیرند و سرنوشتشان تا اندازه ی زیادی مهم است. هنوز هم نمیتوانم با احساسات کسی بازی کنم. من شدیدا به اینکه حتی هر حرف کوچک من چقدر گاهی میتواند پیامدهای ماندگاری روی یک شخص داشته باشد فکر میکنم به همین خاطر نه از آن دسته آدم هایی هستم که بدی های دیگران را به رویشان بیاورم نه میتوانم با تظاهر کردن به چیزی که وجود ندارد با کسی وارد رابطه ای شوم و ادای آدم های عاشق را در بیاورم.

فکر میکنم کم کم به شناخت دقیق تری از خودم رسیده ام. با آنکه میبینم دوستانم و آدم های دور و برم چه راحت وارد هر رابطه ی میشوند که یک طرف دیگرش یک انسان دیگر با همه ی آرزوها و حسرت ها و نگرانی هایش ایستاده و چه راحت تر از آن بیرون می آیند ؛ وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم من هر چقدر هم قیافه ی روشنفکری به خودم بگیرم باز هم نمیتوانم جز با کسی که حس عمیقی به او دارم رابطه ای را شروع کنم هر چند اسمش جاست فرند یا سوشال فرند یا هر اسم من درآوردی دیگری باشد که برای توجیه بی مسولیتی خودمان در قبال آدم ها و سرنوشت و احساساتشان استفاده میکنم رویش بگذارند.

نه عزیز من ! من مال این حرف ها نیستم . من نمیتوانم به پیامدهای بود و نبودم فکر نکنم. نمیتوانم به سرنوشت آدم ها بی تفاوت باشم . و ته دلم حس عجیبی دارم که تقدیر من را خدایی مینویسد که همیشه نگاه و حضورش را بی واسطه در لحظه لحظه ی زندگیم حس کرده ام . و هنوز هم فکر میکنم آن پیرزنی که روزی بی دلیل برگشت و به من گفت پیشانی بلندی داری و به جاهای خوبی میرسی. یا آن کسی که یکی دوبار از آینده ام خبر داده بود یک شب که نمیدانم چرا داشتم به همین چیزها فکر میکردم ساعت دو نصفه شب بی مقدمه به من پیام داد و گفت "طالعت عوض شده! نمیدونم چیکار کردی ولی طالعت عوض شده" و من ماندم که چرا بی هیچ دلیلی یکهو نصفه شب این پیام را برای من فرستاد ...!؟ یا چرا دقیقا همان شب بی مقدمه از این چیزها بگوید که من در فکرش بودم...

 

دلم آرام است. شب ها راحت میخوابم. راحت تر از هر انسان دیگری که دور و برم میشناسم ... و همین آرامش و تنهایی را دوست دارم . 

 

۲۳ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۹ ۱ نظر

392. خداحافظ 99

99 بالاخره تمام شد

99 بر خلاف همه ی سال هایی که وقتی تمام میشوند سریع میگویم چقدر زود تمام شد؛ جانش در آمد تا تمام شود !

نمی خواهم از این کلیشه های آخرین اسفد قرن یا آخرین روز قرن و این ها استفاده کنم اما چاره ی دیگری ندارم که بگویم 99 واقعا برای من صدسال طول کشید تا تمام شود. 

پر از کش و قوس 

پر از چالش 

پر از بیم و امید، ابهام و گنگی

آنقدر مبهم و طولانی که حتی نمیدانستم این تونل وحشت کی تمام میشود . خیلی بدبینانه است اما ابتدای 99 فکر نمیکردم حتی کورسوری نوری یا چراغی به راهم بتابد .

خدا را شکر که تمام شد

تمام شد و ما زنده ماندیم، هر چند ما را به سخت جانی خود این گمان نبود . و به قول دوستی ایضا به بی شعوری بعضی این گمان نبود .

99 در کنار همه ی تف و لعنتی که با خودش برد، مثل همه ی برهه های سخت و خشک زندگی بهترین درس ها را داد. به قول این دوست روانشناسمان دکتر بابایی وقتی طوفان فرو نشست تو دیگر آن آدم قبلی نیستی ، هرگز هرگز هرگز گمان مبر که تو آن آدم قبلی هستی.

بالاخره طوفان 99 هم فرو نشست. 

برای 1400 آرزوهای زیادی دارم

گرچه برای 99 هم آرزو کم نداشتیم که یکی یکی به گل نشستند. اما دلیل نمیشود که دلمان نخواهد دوباره آرزو کنیم.

غیر از آرزو برنامه هم زیاد دارم

اینها را هم اینجا مینویسم که میدانم جز خودم کس دیگری نمیخواند . مردم معمولا برای نمایش حتی آرزو میکنند ، حتی برای نمایش برنامه ریزی میکنند .

اما برای دل خودم مینویسم . برای اینکه وقتی مینویسم ذهنم مرتب و دسته بندی میشود.

فعلا حوصله ندارم بنویسمشان البته :) شاید نمودشان را اینجا بگذارم ...

 

 

و این آهنگ شهر خاکستری محسن یگانه آخرین ترانه ی سال 99 شد :

رقصای آخر برگ بی جون

کندن از شاخه ی ناامیدی
رد شدی له شدم زیر پاهات

دیر به داد دل من رسیدی
مزه ی شادی از زندگیم رفت

بس که چشم انتظار تو بودم

شادیم شادیای قدیمی

مثل وقتی کنار تو بودم ...

۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر