امروز تقریبا همه ی بیمارستان های خصوصی اطراف رفتم و اسم نوشتم . حالا هم آمده م کافی نت برای اسکن مدارک و ثبت نام طرح ...
در شهر خودمان احساس میکنم به ملکوت نزدیک ترم . حتی وقتی از شهر خودمان به روستا میروم بیشتر احساس نزدیکی به آسمان دارم و اگر از روستا هم به دل طبیعت بروم به تو نزدیک تر میشوم .
+ دو روز دیگر 25 سالم میشود .
دانلود : چه مردانی که سر هاشان نصیب عشقند...
به جز عشقش کجا راهی دگر بگیرند
أین یجدون طریقاً آخراً غیر عشقها
برای او هزاران بار اگر بمیرند
وإن افتدوها بحیاتهم آلاف المرات
گفت درنگ کنید
من آتشی دیده ام
شاید خبری بیاورم از آن
رفت.
و پیامبر بازگشت ...
این مطلب راصرفا جهت ثبت و یادآوری این روزهای سخت مینویسم . بالاخره خدمت مقدس (! ) سربازی تمام شد و در این مدت آنقدر نامرد دیدیم که مردی از یادمان رفت .حالا که چه ها بر سرمان آوردند بماند اما تا روز آخر و لحظه ی آخر تسویه هم اوج مرادنگی نظام را چشیدم.
حالا هم که کاملا متزلزل و نارآرم در تهران دنبال شروع طرح و در کنارش احتمالا کار در یک بیمارستان خصوصی هستم .
با تصور سختی هایی بیشتر از این به تهران آمدم و آمدم تا یک دوره ی یکساله بمانم . بعد از این یکسال اگر عمری باقی بود ، درباره ی ادامه ی راه تصمیم خواهم گرفت که بمانم یا بروم یا اینکه اگر قرار بر رفتن شد اصلا کجا بروم ؟ راستش آمده ام تا در این بی ثباتی که به سر خودم آورده ام به ثبات برسم .
امروز برای آرام شدن رفتم خیابان انقلاب را متر کردم . عاشقش شدم . برای اینکه درگیر این همه دویدن و شلوغی نشوم ، گزینه ی اشعار فاضل نطری را گرفتم ، گفتم با خودم هر روز یک غزلش را تا آخر وقت زمزمه کنم که دلم نرم بشود . کتاب موانع خوب زیستن با دیگران ، احمد اخوت هم به نظرم جالب آمد و خریدم که هر شب بخوانم شاید فهمیدم چطور میشود "من در میان جمع و دلم جای دیگر است"، شد !
متن پشت جلد کتاب موانع خوب زیستن اینطور نوشته :
توجه کردن به اسبابی که آرامش ، آسودن و لذت بردن از حیات را از میان ما بر می دارد ، و رها شدن از همه محدودیت هایی که زندگی ما و دیگران را در تنگناها فرو می برد . مساله ای غیرقابل چشم پوشی است . کتاب پیش رو با تمسک به آیه : " انّ کتاب الفجّار لفی سجّین " به تبیین چالش هایی میپردازد که زندگی انسان را به پستی گرفتار میکنند و با حبس در زندان پستی ها ، راه بیرون رفتن را بر او می بندند..
سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصد نهایی ماست
در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست
گمان مبر که زمانِ گره گشایی ماست
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانه ی آغازِ بی وفایی ماست
زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که «پر نزدن» حیله ی رهایی ماست
به روز وصل چه دلبسته ای؟ که مثل دو خط
به هم رسیدن ما نقطه ی جدایی ماست ...
* دلتنگم و محتاج دعای خیر ...