إلهی
کیف أَدعوک و أنا، أنا !
و کیف أقطَعُ رجائی منک و أنت، أنت!
إلهی إذا لم أسئلک، فتعطینی
فَمَن ذا الذی اسئلُهُ، فَیُعطینی
الهی إذا لم أدعوک، فَتَستَجیبَ لی
فمن ذا الذی أدعوه، فَیَستَجیبُ لی
إلهی إذا لم أتضرع إلیکَ فترحَمَنی
فمن ذا الذی أتضرعُ إلیه، فیَرحمُنی
الهی فکما فلقت البحر لموسی علیه السلام و نجَّیته
أسئلک أن تصلی علی محمد و آله
و تفرج عنی فَرَج عاجل غیر آجل
بفضلک و رحمتک یا أرحم الراحمین ...
همه ی ما فکر می کنیم آدم های منحصر بفردی هستیم و به آنچه استحقاق آن را داشته ایم نرسیده ایم . اکثرا فکر میکنیم بقیه مردم معمولی هستند و این ما هستیم که به گونه ای متفاوت می اندیشیم ؛ شاید واقعا اینطور هم باشد اما چون در عمل مثل بقیه عمل میکنیم و گرفتار روزمرگی می شویم ، پس با هفت و نیم میلیارد آدم دیگر هیچ تفاوتی نداریم و ما هم مثل همه ی آن ها در گرد و غبار زمان دفن میشیویم.
+ اولین تفاوت آدمای منحصر بفرد نه هوش اون ها که سخت کوشی و پشتکارشونه .
+ وفتی برای اولبن بار سوار مترو شدم و شلوغی و آدمای مختلفش رو دیدم اولین احساسی که بهم دست داد این بود که این همه آدم با انواع طرز فکر و مشکلات خاص خودشون ، من بین این همه آدم گم ام. وقتی رفتم نماز بخونم خیلی دقت کردم خیلی باحال تر از بقیه بخونم . تا نماز من بین این همه گم نشه .
+ دستمو بگیر ؛ نذار اشتباه برم / جز در خونه ت ؛ تو بگو کجا برم ؟!
! For me, being fearless means being honest
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من
که به اندازه ی یک عشقست
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند
آه...
سهم من اینست
سهم من ،
آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من بگوید :
" دستهایت را
دوست میدارم "
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد ، میدانم ، میدانم ، میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
حقیقت اینه که ما هر چی بزرگتر میشیم غم های عمیق تری هم پیدا میکنیم ، آرزو میکنم که سال های پیش رو ، شادی های بزرگی با خودش داشته باشه ، اما تقریبا مطمئنم که وقتی جلوتر از این بریم ، غم ها بیشتر و عمیق تر خواهند شد.
+ شادی مومن در چهره اش و اندوه او در دلش جا دارد. * امیرالمومنین
+ از یه جایی به بعد شدیدا به این نیاز پیدا میکنی که چیزی به زندگیت معنا بده ...
+ زندگی من رنگ و بوی خدا نمیده .
+ آدم باید کاملا حواسش باشه که به چیزی یا کسی وابسته نشه ، به مراتب بیشتر از اون باید حواسش باشه که کسی وابسته ی او نشود .
قلب و روح آدم ها همان امانت بزرگ الهی هستند ، باید سالم برگردند، بی آنکه قسمتی از آن جایی گیر کرده باشد .
چقدر بی محابا دل میدیم و میبریم .
+ شیطان حکومت خویش را بر ضعفها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است؛ و اگر تو نترسی و از عادات خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفه اللهی جبران کنی، دیگر شیطان را بر تو تسلطی نیست. * سید مرتضی آوینی
+ آدم های دوست داشتنی چون آزار دهنده نیستند ، حضورشون سنگین نیست، مثل نسیم کنارت جریان دارن و تا از تو دور نشن متوجه جای خالی شون نمیشی . یه جورایی اونا هم با رفتنشون آزار دهنده میشن . دنیا یعنی همین .
* یا ایها الانسان ، انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه ...
زیبا !
هوای حوصله ابری است ،
چشمی از عشق ببخشایم تا
رود آفتاب بشوید ، دلتنگی ِ مرا .
زیبا ! .. زیبا ! ..
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد ،
از من مگیر چشم !
دست مرا بگیر و
کوچه های محبت را با من بگرد .
یادم بده چگونه بخوانم تا
عشق در تمامی دل ها معنا شود .
یادم بده چگونه نگاهت کنم که
تردی بالایت در تند باد عشق نلرزد
زیبا ، کنار حوصله ام بنشین .
بنشین ، مرا به شطّ غزل بنشان .
بنشان مرا به منظره عشق ..
بنشان مرا به منظره باران ..
بنشان مرا به منظره رویش ،
من سبز می شوم ..
زیبا !
زیبا ، ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار .
بر من ببار تا که برویَم بهاروار .
چشم از تو بود و عشق ،
بچرخانم بر حول این مدار .
زیبا ! زیبا !
تمام حرف دلم این است :
« من عشق را به نام تو آغاز کردم .
در هر کجای عشق که هستی ،
آغاز کن مرا ...
* محمد رضا عبدالملکیان
اولا وقتی نخوای از بزرگان باشی، نوکر خودتی و آقای خودت. دوما مجبور نیستی واسه این که از بزرگان بودن نیفتی، دائم قیافه و رخت و لباس و فکر و حتی احساست رو به سلیقهی دور و برت کوک کنی.
...
"دیگه عالم وآدم به همهی سوراخ سنبههای زندگیات سرک نمیکشن واسه این که مدرک جمع کنن که بعله فلانی همونیه که ... بعدشم اگر اشتباهی، خطایی کردی، اولا گندش همه جا رو بر نمیداره ثانیا خودت و فوقش دو سه نفر دیگه بیچاره میشن دیگه آتیش به جامعه ات نمیزنی.
یکی دیگه این که از بزرگان که نباشی هر حرفی میزنی باید براش دلیل بیاری، واسه همین هم بیشتر مواظبی چی میگی..."
* کتاب خوشمزه ی به شرط چاقو - محمد رضا آتشین صدف