چند شب پیش فیلم inception را برای چهارمین بار دیدم، آدم از فیلم های نولان خسته نمی شود . معلوم نیست این آدم اینهمه خلاقیت را از کجا می آورد که عمیق ترین تفکرات فلسفی را با داستانی هیجان انگیز ترکیب میکند ، جوری که مو لای درزش نمی رود .
چند شب پیش فیلم inception را برای چهارمین بار دیدم، آدم از فیلم های نولان خسته نمی شود . معلوم نیست این آدم اینهمه خلاقیت را از کجا می آورد که عمیق ترین تفکرات فلسفی را با داستانی هیجان انگیز ترکیب میکند ، جوری که مو لای درزش نمی رود .
نمیدونم چرا تعریف بعضی ها از این فیلم منو یاد اون مردمی میندازه که در داستان "لباس پادشاه" جز تن لخت او چیزی نمی دیدند اما برای لباس زیبایی که بر او دوخته شده کف و سوت و هورا می کشیدند و از برازندگی و زیبایی لباسی که نمی دیدند سخن می گفتند !
آنها از ترس اینکه مبادا حرام زاده باشند و اینها از ترس اینکه مبادا از غائله ی روشنفکری جا بمانند ...
آنها از کیفیت لباس و اینها از ارزش هنری و لذتی که از دیدن چنین اثر با شکوهی برده اند سخن می گویند !
و هر دو دسته در عمق وجودشان خود میدانند که نه لباسی بر تن پادشاه است چه برسد که زیبا باشد
و نه این فیلم کیفیت هنری و حتی جذابیت و لذت و سرگرمی دارد !
تنها چیزی که عایدشان میشود نوعی خودارضایی هنری و احساس فرهیخته و خاص بودن است!
چیزی که برای دنیای آدم هایی که با اینستاگرام و سلفی و ادا در آوردن و نمایش دادن بزرگ شده اند بعید نیست.
+ فکر میکنم اسم فروشنده ، به شدت برازنده ی این فیلم است ...
+ برای کسانی که واقعا چنین اعتقادی دارند و از این فیلم لذت برده اند عمیقا احترام قائلم ؛ روی سخنم با کسانی است که فقط ژست لذت بردن از یک اثر هنری را می گیرند تا از نمد اینگونه فیلم ها برای شخصیت روشنفکر خودشان کلاهی ببافند .
+ این دسته خیلی هایشان همان آدم هایی هستند که در عمرشان یک تِرَک کامل شجریان گوش نکرده اند و اصلا از این نوع موسیقی لذت نمی برند اما او را خسرو آواز ایران میخوانند بی آنکه از این هنرمند خوش صدا واقعا لذت برده باشند .
+ جالب است که این رویکرد سیاسی به هنر هم بعد از اتفاقات سال 88 پدیدار شده . فتنه ای که به همه چیز رنگ سیاسی زد و یک دوقطبی عمیق در همه ی عرصه های زندگی ایرانیان بوجود آورد . نشان به این نشان که تا پیش از آن شجریان که از خوانندگان مورد علاقه ی من ( به لحاظ هنر ) است اینقدر محبوبیت نداشت و کسانی که تا دیروز حوزه ی موسیقاییشان رپ و هیچکس و زدبازی و تی ام بکس بود یکدفعه فهمیدند که علاقه ی عجیبی به موسیقی سنتی و خسرو آواز ایران دارند و ... و یا خیلی که تا دیروز فیلم هندی میدیدند و مغزشان حتی از دیدن فیلمی مثل آژانس شیشه ای هنگ میکرد ، یکدفعه شدند اهل فیلم هنری و سینمای اجتماعی و جشنواره ی کن و این حرف ها!
+ خلاصه اینکه بیایید خودمان باشیم ! من برای کسانی که خودشان هستند ارزش زیادی قائلم . حتی اگر آن هایی که صد و هشتاد درجه با من مخالف هستند اما واقعا تفکر مخالف دارند نه اینکه ادای تفکر مخالف را دریباورند ...
همچنان به سیر خودم در عالمِ بودن یا نبودن ادامه میدهم ؛ جالب است که در همین مدت کوتاه با چه حجم بالای کتاب و مستند و فیلم سینمایی مواجه شدم .
از همین دسته امروز فیلم " آقای هیچکس " رو دیدم . فیلمی که دو ساعت و نیم طول کشید تا جانش در آمد .
این فیلم هم همان شک و تردید های ماتریکس و ایسنپشن را با خود دارد . اگرچه حالت داستانی خودش را تا حدودی از دست داده و شبیه یک مستند علمی تخیلی شده اما ترکیب جالبی از گزاره های علمی ، سوالات عمیق فلسفی و خیال پردازی نویسنده بود . این فیلم یکسال قبل از اینسپشن ساخته شده و محصول مشترک چند کشور است .
ما همیشه در معرض انتخاب هایی هستیم که با هر کدام از آنها وارد مسیر متفاوتی می شویم و مواجهه ی مجدد ما با انتخاب های بعدی که خودش دریچه ای از انتخاب های تازه و متفاوت را به روی ما باز میکند . ما سوزنبان ریل قطار زندگی خودمان هستیم که نیم پیکومتر جا به جا شدنمان در آینده ی خودمان و جهان تاثیرات بزرگ و نامحدودی می گذارد .
آخر فیلم هم به این جا میرسد که اصلا ما وجود نداریم ، ما تنها خیالات کسی هستیم که شخصیت اصلی فیلم " معمار " مینامدش . اینکه کدام انتخاب درست است یا غلط مفهومی ندارد ، اما شما ناچارید که انتخاب بکنید ؛ " هر چیزی می تواند چیز دیگری باشد و باز هم به همان اندازه معقول و منطقی به نظر بیاید "
آخر سر هم این معمار تصمیم میگیرد که تمام این جهانی را که با در ذهن خود خلق کرده ( تصور کرده ) از میان بردارد ؛ چون دیگر به آن نیازی ندارد !
+ 2 دیالوگ پایانی فیلم :
* در شطرنج سوتسوانگ گفته می شود :
وقتی تنها حرکتی که میتونی انجام بدی ؛ حرکت نکردنه ؛ {اما شما باید حرکت کنید ؛ چون نوبت حرکت شماست!}
*
او قبلا نمی توانست انتخابی کند ؛ چون نمی دانست بعد از آن چه اتفاقی می افتد.
حالا او نمی تواند انتخاب کند ؛ چون میداند چه پیش خواهد آمد .
ماتریکس (به انگلیسی: The Matrix) فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکیهااست که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، جو پانتولیانو و گلوریا فاستر ایفای نقش میکنند. ماتریکس آمیزهای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلمنامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمانشهر در آینده را به تصویر میکشد، که در آن درک واقعیت توسط انسانها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ میدهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسانها، شبیهسازی شده بود. این در حالی بود که حرارت و فعالیتهای الکتریکی بدن انسانها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب میشد. در این بین یک برنامهنویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رویایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشینها بر میخیزند. فیلمماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد. این فیلم همچنین نمونهای از سبک سایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایدهها و تفکرات فلسفی و مذهبی میباشد.
این فیلم نخستین قسمت از سهگانه ماتریکس به شمار میرود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخشهای فنی بوده است. ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.
جزیره (به انگلیسی: The Island) نام فیلمی آمریکایی در ژانر علمی تخیلی محصول ۲۰۰۵ است به کارگردانی مایکل بی و با بازیایوان مکگرگور و اسکارلت جوهانسن.
لینکن سیکس اکو(ایوان مکگرگور) جوانی است که در جامعهای در بسته زندگی میکنند. ویژگی اصلی ساکنان این جامعه اطاعت محض و پرهیز از هرگونه کنجکاوی است. آنها بازمانده یک آلودگی جهانی هستند که حق خروج از این مکان را ندارند و تنها امیدشان زندگی در یک جزیره خوش آب و هوا است ولی چون برای آنها امکان ندارد که همگی به آنجا بروند به طور شانسی هر هفته یک نفر انتخاب می شود به جزیره میرود. اما لینکن با کنجکاوی اش از آنجا خارج می شود متوجه میشود که تمامی این حرفها دروغ بوده و آنها منبع اعضای پینودی هستند و هر کسی که اصطلاحاًْ به جزیره میرود در اصل تمام اعضای بدنش کنده میشود و برای پیوند فرستاده می شود.در اینجا او برای نجات جان خود و دوستش جوردن تو دلتا(اسکارلت جوهانسن) دست به فرار می زند و....
بودجه این فیلم ۱۲۶ میلیون بوده که فروش آن در سراسر دنیا بالغ بر ۱۶۲ میلیون دلار میشود.
+ به نظرم این فیلم میتونه در عالمِ مثال چیزی شبیه به این واقعیت باشد که میشه انسان ها رو جوری پروروند که هم راضی باشند و هم مثل گوسفند چاق و پروارشون کرد تا در وقت مناسب قربونیشون کرد و ازشون بهره کشی کرد . چیزی که معادل کتابی اش همان استحمار و سپس استثمار میشود. گاهی فکر میکنم کاری که غرب با قدرت رسانه ای و بوق های تبلیغاتیش با مردمش میکنه شبیه همینه .
البته انکار نمیکنم ما هم صرفا به دلیل اینکه دستمون به گوشت نمیرسه میگیم بو میده ؛ وگرنه شاید اگر ما هم بلد بودیم به خوبی از هنر و رسانه استفاده کنیم تا هر چه میخواهیم ( هر چند به زعم خومان خوب و صحیح ) به مردم القا کنیم ؛ همه را یکصدا و یکپارچه میکردیم ؛ با همان آرمان ها و وحشت هایی که خودمان میخواهیم و یا بی خبری و بی دردی را به جانشان می ریختیم.
اما در شرایط فعلی معتقدم مردم ما با آگاهی و بینش عمیق تری نسبت به غربی ها ( خصوصا آمریکایی ها ) برای سرنوشت خودشان تصمیم میگیرند .
غرب مدعی گردش آزاد اطلاعات است ؛ اما گردش واقعی اطلاعات در ایران جریان دارد . هر چند دلیل آن ناتوانی مسولین برای تولید بوق های قوی تر از رسانه های غربی و غرب گرا باشد . به هر حال این مساله به نظرم بدیهی است که مردم ما بهتر از تمام جهان می توانند مسائل را ببینند و تصمیم بگیرند . حال اگر به خاطر لجبازی یا تعصب یا دلزدگی تصمیم اشتباهی هم بگیرند لااقلش اینست که خودشان خواسته اند .
+ نباید فراموش کرد که در اسلام هدف خوب شدن انسان ها نیست ؛ هدف فراهم شدن زمینه ی انتخاب برای تک تک افراد جامعه است . جوری که انا هدیناه السبیل باشد ؛ اما شاکرا و امّا کفورا ...