امشب وقتی ماشین واشر سوزوند و با یدک کش نصفه شبی بردمش یه تعمیرگاه پرت اونسر اتوبان یادگار، تمام مسیر به این فکر میکردم که چقدرررررر تنهام!
که چقدر از کسایی که دوستم داشتند دور شدم...
و یادم به این افتاد که حتی وسط عزیزترین کسانمون هم تنهاییم! و این تنهایی و ضعف رو جز خود خدا هیچکس نمیتونه پر کنه