روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست ...



با خودم قرار گذشته بودم که دیگه سر هیچ بحث اعتقادی و سیاسی اظهار نظر هم حتی نکنم چه برسد به بحث و استدلال

یادم رفته بود خیلی وقته این مردم حرف حق هم بشنوند ( تازه اگر حرف من منطقی و حق باشد) زیر بارش نمی روند چون آنقدر شنیده اند و دانسته اند و عمل نکرده اند که پس می زنند ...

این جامعه و این روزها، جای حرف نیست ...

اگر دعوتی هم هست باید عملی باشد ، قوی ترین استدلال ها و برهان ها هم روی این نسل کارگر نیست و مگر اینکه خودت را بسازی و راه بیفتی ...

اشتباه من و امثال من اینه که خیلی چیزها رو میخوایم بدونیم که فقط تو بحث کم نیاریم ، اما نه برای ساختن خودم و عمل کردن ...

من یادم رفته گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم . این گلیم را هم با حرف نمی شود بیرون کشید ، هر چقدر هم که علامه باشی و سخندان و خوش زبان ...

بیماری رائفی پور شدن یا فلان چیز شناس شدن ، درد همه گیری شده ! داشتن مشت پری از حرف ها ی قلمبه سلمبه و حق که دست بر قضا حق هم هست و خیلی زیاد حق است ، اما نه برای به کار بستن که برای گفتن و بحث کردن ... همین می شود که بی اثر میشود و نور ندارد و اتفاقا قساوت قلب می آورد . که خدا خیلی جاهای قرآن گفته می بخشم و میگذرم اما نه برای کسانی که دانستند و عمل نکردند ... دانستن مسولیت می آورد .

امشب اما متاسفانه اظهار نظر کوتاهی کردم و زود قضاوت شدم .

راستی یادم نبود که یکی از معایب اظهار نظر کردن در این روزها حصوصا اگر حرفت رنگ و بوی طرفداری از دین داشته باشد ، زود قضاوت شدن و در قالب های کلیشه ای و پیش ساخته قرار داده شدن است ...

چون اکثر آدم ها از قبل یک سری تیپ شخصیتی آماده توی ذهنشان نگه داشته اند و تا تو حرفی بزنی که به یک کدام از آنها شبیه باشد فوری در آن قالب ریخته میشوی و یا مذهبی و متحجر میشوی یا امّل و ساده لوح و تویی که خسته از هر بحث و مجادله ای هستی نیمه کاره رها می کنی و همانطور در ذهن او نقش می بندی ...

 


                                                         



+ باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

                            و به سمتی بروم ...