خدایا،

 

فکر می کنم به رسولت، نوح علیه السلام، آنگاه که کشتی می ساخت به فرمان تو وقتی هیچ خبری از باران و طوفان و دریا نبود!

 

فکر می کنم به دیگر رسولت، ابراهیم علیه السلام، آنگاه که فرزند پاکیزه و دلبنداش را به قربانگاه می برد و خبر از ذبح عظیم نداشت!

 

به موسی علیه السلام، آنگاه که نجات یافته از فرعونیان، سرپناهش بیابان بود و ... به خیر تو محتاج!

 

به عیسی علیه السلام، وقتی به باغ موعود رسید و راه ها همه بر او بسته بود جز راه آسمان!

 

به گرامی ترین رسولت، آنگاه که اقیانوس ها در قلبش نمی گنجیدند و او تنها با دو نفر، رو به درگاهت نماز می گزارد و طرد می شد و مسخره می شد و آزار می دید و رنج بی ایمانی مردم را می کشید و کعبه هنوز خانه بت ها بود!

 

و به علی علیه السلام، آنگاه که در بستر رسولت خفت در انتظار شمشیرها و سکوت کرد بنا به فرمان رسول خدا و کار کرد و خطبه خواند و جنگید و لحظه ای از پا ننشست ...

 

فکر می کنم به قوتی که جادو نبود، به صبری که نمایشی نبود، فکر می کنم به ایمان؛ آنجایی که هیچ چیز نبود! به روشنی ایمان در تاریکی راه ها و روزها! و به وعده تو که هرگز خلاف نشد! و هرگز رسولی رها نشد!

 

خدایا،

من از تمام روزهای نیامده بی خبرم! و از هر چه خواهد آمد و از هر چه خواهد رفت! تو صادق ترینی در وعده، پس به من صبر بده!

 

 

* نقل از : کیمیاگر