رویای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهــنگ بود






مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشــنگ بود

رویای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهــنگ بود

ماه شـب چهاردهــی که تصاحبـــــــت

چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تـنگ بود

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من:کشوری که با همه در حال جنگ بود

با من هر آنچه از تو بجـا ماند، نــــام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند، ننگ بود

پایین نشسته ام که توبالانشین شوی

این ماجرا حکایـــــت الـاکـلـنـــــــگ بـود!


 

* رضا نیکوکار