-

توی زندگیم ( بیشتر در یه سال اخیر ) اینو به خوبی تجربه کردم که هر وقت چیزی رو میخوام و یا نگران از دست دادنش میشم ، بخصوص در مورد آدما ، راحت تر از دستش میدم . یا اینکه هم خودم ، هم اونو خسته میکنم .

تو این یکسال نمی دونم چرا اما فکر میکنم اعتماد به نفسم خیلی کمتر از گذشته ی به خیال خودم طلایی م بوده . شاید یه دلیلش این احساس شکستی بوده که به رشته و شهری اومدم که هیچکدوم رو دوست نداشتم و سرزنش مکرر خودم تو این یک سال !

اما گاهی وقتا از بعضی چیزا حتی فرار میکنم اما بدنبالم میان ! مثه بعضی آدما ... در عین حال وقتی متوجه اهمیت همون فردی که ازش فرار میکردم و همیشه در دسترسم بود میشم ، انگار حالا ترس از دست دادن یا نوعی خودباختگی و دست به هر کاری زدن برای راضی نگه داشتن او سراغم میاد و نوعی احساس پایین تر بودن ...

 

وقتی بدون واهمه ی اتفاقی قدم میزنم ، اصلا انگار هیچ ناگواری اتفاق نمی افتد ...

 

 

 

+

تو باید بیاموزی که به اراده خودت در دسترس باشی یا خارج از دسترس باشی. هنر یک شکارچی این است که دست نیافتنی باشد.

دست نیافتنی بودن یعنی اینکه فرد با قناعت با دنیای اطرافش مواجه شود. نباید از دیگران آنقدر استفاده کنی و شیره شان را بکشی که فقط پوست و هسته باقی بماند، مخصوصا آنهایی را که دوست می داری.

در دسترس نبودن یعنی اینکه تو خودآگاهانه از خسته کردن دیگران و خودت اجتناب کنی. یعنی اینکه تو نه قطحی زده هستی و نه ناامید، مثل آن بدبختی که فکر می کند هرگز چیزی برای خوردن نخواهد یافت و هرچه می تواند می بلعد.

یک شکارچی می داند که همواره نخجیر در دامش خواهد افتاد. به همین دلیل هم هیچ نگرانی ندارد. نگران بودن مساویست با در دسترس بودن. به محض اینکه نگران و مضطرب هستی ناامیدانه به هر چیز متوسل می شوی و وقتی به چیزی چنگ انداختی هم خودت را خسته می کنی و هم آن چیز یا آن کس را که به او چنگ انداخته ای خسته خواهی کرد.

دست نیافتنی بودن به هیچ وجه معنی پنهان شدن یا اسرارآمیز بودن ندارد. یک شکارچی با قناعت و شفقت از دنیا استفاده می کند. مهم نیست دنیای اطراف تو چه باشد. اشیاء، حیوانات، آدمها یا قدرت ها. یک شکارچی با دنیای اطرافش رابطه نزدیک برقرار می کند و معذالک برای همین دنیا هم دست نیافتنی است.

او دست نیافتنی است چون با فشار و زور دنیایش را تغییر نمی دهد. کمی از آن را می گیرد، تا وقتی که لازم است در آن می ماند و بعد به سرعت می رود، بدون اینکه اثری از گذر خود به جا گذارد.

 

                               

*سفر به دیگر سو/ کارلوس کاستاندا/ مترجم: دلارا قهرمان