نمیدانم کجایی

اما میدانم
بالاخره یک روز همدیگر را خواهیم دید
روزی که فکرش را هم نمی کنم
شاید روزی که دارم فراموشت میکنم
و دغدغه های دیگری دارم
چقدر بد!
 و این شعر سید علی صالحی
 چقدر شبیه حال من خواهد بود
آری
دیر آمدی ری را؛ 
باد آمد
و همه ی رویاهای ما را 
با خود برد  :
 
 
راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو
چقدر ترانه سرودم
چقدر ستاره نشاندم
چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟!
رسید، اما وقتی
که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه
خواب بازآمدن مسافر خویش را نمی‌دید . 
 
 
حالا دیگر دیر است ...
من نام کوچه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام .
نشانی خانه‌های بسیاری را از یاد برده‌ام .
و اسامی آسان نزدیک‌ترین کسان دریا را
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد ...؟
 
 
درست است که کلمه به سکوت و
کارد به استخوانم رسیده است ،
اما هرگز ...
-هیچ دقیقه‌ی دوری-
به دریا دشنام نداده‌ام.
من
فقط می‌بخشم،
اما فراموش نمی‌کنم
 
 
کم نیستند شادی‌ها .
حتی اگر بزرگ نباشند ،
آن‌قدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمری‌ست ،
کز کرده‌ای گوشه جهان،
و بر آسمان چوب‌خط می‌کشی به انتظار .
حبس ابد هم حتی، پایان دارد ،
پایانی بزرگ و طولانی .
 
بعد از تو
شب‌های طولانی بسیاری
روزهای طولانی بسیاری
شب و روزهای طولانی بسیاری
بی اسم تو مُردم .
من بی‌درخت، بی‌دریا، بی‌خواب، بی‌خانه
من بی‌کفن، بی‌کلمه، بی‌کبریای تو مردم .
 
 
 
آیا اشتباه از ما بود
که نفهمیدیم بعد از تو
دعای دریا را با کدام زبانِ بریده
باید خواند ؟
بعد از تو دیگر هیچ شمایی شبیه شما نیامد ... 
 
 
اگر مُرده‌ای، بیا و مرا ببر ،
و اگر زنده‌ای هنوز،
لااقل خطی، خبری، خوابی، خیالی ... بی‌انصاف !