یک عادتی دارم که نمیدانم خوب است یا بد

نمیدانم ضعف است یا قوت

نمیدانم از ایمان است یا از ضعف آن 

اما همیشه دوست دارم خودم را شناور کنم

میان دست های خدا

مثل پرِ کاهی میان باد و طوفان 

مثل تخته چوبی شناور بر اقیانوس بی کران

مثل قاصدک ها...

دوست دارم او برایم تصمیم بگیرد

انتخاب های او برایم خوشایندتر است 

حتی اگر فکر کنم اگر جور دیگری بود بهتر میبود 

حتی اگر تلاش کنم جور دیگری بشود 

اما همیشه دوست دارم او کار خودش را بکند

گاهی زیاده روی میکنم و سرنوشتم را به دست قرعه و شانس میسپارم

مثلا برای همین سربازی پدرم تماس گرفت که پسر جان بیا و دو ماه به تعویقش بیانداز و یک جای خوب پذیرش بگیر 

اگر بروی نیروی انتظامی معلوم نیست کجای این خراب شده بیاندازندت !

از قرار معلوم این پادگان اموزشی که ما افتاده ایم غالبا به مناطق مرزی و سیستان و کرمان می فرستد ...
راست هم میگفت قطعا اگر بخواهم جای خوب و راحتی باشم باید همین کار را بکنم اما 

یک مرضی دارم که دلم میخواهد خودم را رها کنم و سرنوشتم را به دست تصادف و احتمالات بسپارم

تصادف و احتمالاتی که من عین تقدیر میدانمش

تقدیر یعنی چیزی متناسب با اندازه ی وجودی آدمی

دوست دارم تقدیرم را بپذیرم 

به استقبالش بروم

با آن سر جنگ ندارم

من به دنبال خوشی نیستم ، به دنبال خیر و خوبی هستم

اگر جای دشواری در این کشور باشد که ناگزیر کسی باید به آنجا برود 

چرا این فرد کسی باشد که هیچکس را ندارد 

چرا من جای خوب را برای خودم بخواهم؟

من تصمیم را به تو میسپارم

و انتخاب تو را روی چشم میگذارم

من منتظر اتفاقات قشنگ نیستم

بلکه در پی ِ عکس العمل زیبا به این اتفاقات هستم

من باید در برابر حوادث، درست تصمیم بگیرم  نه در انتخاب حوادث ...

من خودم را رها میکنم 

تو برایم سرپرست و کفیل باش!


+ و هو معکم اینما کنتم/.



+ در دایره ی قسمت ،

ما نقطه ی تسلیمیم!

لطف آنچه تو اندیشی

حکم آنچه تو فرمایی ...