http://www.bisheh.com/Uploaded/PostImg/realsize/635214370582968750.jpg

 

ای همدم روزگار چونی بی من؟

ای مونس و غمگسار چونی بی من؟

من با رخ چون خزان دردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من؟

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

عشقت به دلم بر آمد و شاد برفت

باز آمد و رخت خویش بنهاد و برفت

گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین

بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

ای در دل من میل و تمنا همه تو

وندر سر من مایه ی سودا همه تو

هر چند به روزگار در می نگرم

امروز همه تویی و فردا همه تو ...

* مولوی

 

+

درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی؟

تویی برابر تو -چشم در برابر چشم-
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی؟

تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی؟

به چشم واسطه در خویشتن که گم شده ای
میان همهمه و های و هو چه می بینی؟

به دار سوخته ، این نیم سوز عشق و امید
که سوخت در شرر آرزو ، چه می بینی؟

در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است
و باد می بَرَدَش سو به سو چه می بینی؟!

 

* حسین منزوی