إِنِّـی ذَاهِــــبٌ إِلَـــىٰ رَبِّـی سَـیَـهْـدِیـنِ ...

۴۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

34. منی که "من" نیستم !


یکی از ترس های بزرگ زندگیم ، تعریف و تمجید دیگران و توقع و انتظار بقیه از خودم هست !

چون وقتی توقع یکی ازم بالا میره یا تعریف و تمجید میکنه ، خیلی نا خودآگاه سعی میکنم اونطوری که اون میخواد باشم ! و در چنین حالتیه که نه میتونم خودم باشم و نه اونی که اون میخواد ... یه کاریکاتور بی سر و ته !

 

                                       



۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۸ ۰ نظر

33. خواب گــاه !!!


یکی از بچه ها توی خوابگاه یه کتابی رو مطالعه میکنه ، شخصیت های نامی جهان !

بعد مثلا نوشته لئوپل ، قرن انقدم میزیسته و این کارو کرده مثلا ... در حد یه پاراگراف !

بعد فکر میکنم از خوندن این همه مطلب بی فایده چی عایدش میشه ، جز اینکه دوست داره اسم اینا رو بلد باشه برای ...


توی خوابگاه اکثرا تا لنگ ظهر خوابیم ، حیفم میاد از این عمری که به این مفتی میگذره ...


+ خدایا به من زیستنی عطا کن ، که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم .
۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر

32. Game Over


حس میکنم همه ی قلب هام سوخته و فقط یکی مونده که یه ضربه ی کوچیک کافیه تا 

Game over شم . دوست داشتم مثه وقتایی که کامپیوتر هنگ میکنه خودمو "ری استارت" کنم . اصلا فرمت هم کنم . پر از ویروس شده م انگار .  

یکی از چیزهایی که نا امیدم میکند از دوباره شروع کردن ، دوباره ساختن ، شاید نگاه کردن به نتیجه ی کار و پایان راه است . چیزی که دیگر از من گذشته ، دیگر از من گذشته که به نتیجه ای فکر کنم . آب از سر من گذشته . اصلا بگذار تصور کنم که هیچ یک از تلاش هایم به جایی نمی رسند . اصلا بگذار کمی بیخیال و بدون فکر و دغدغه ی اینکه آیا کارم درست می شود یا نمی شود ، دردم درمان می شود یا نمی شود ، حرفم به جایی می رسد یا نمی رسد یا هر فکر و خیال دست و پاگیر دیگری که وبال گردن آدمی میشود و همیشه دست به عصایش می بینی و محتاط . آنقدر دست به عصا که لذت تصمیم های نو ، رفتن مسیر های تازه و دست نخورده ، قدم گذاشتن در طوفان حوادث  را از آدم می گیرد ، و رفتن بی همراه ...

اما برای کسی که آب از سرش گذشته ، دیگر بود و نبود فردا فرقی نمی کند ، چرا که فردا را اصلا از پیش به حساب خویش واریز نکرده و روی آن حسابی باز نکرده که از نبود آن دلگیر شود ، مهم  لحظه ی اکنون و فرصتی ست که در اختیار دارد و فردا استمرار لحظه ی اکنون . او باید تلاش کند هر چند کوتاه ، آنطور که می خواهد زندگی کند ، آنطور که دوست دارد قدم بردارد ، بدون دغدغه ی دهان مردم ! بدون خیال شکست که شکستی وجود ندارد و بدون ترس از بن بست که بن بست واقعی در مسیر های از پیش تعیین شده رفتن و کنار گذاشتن حرف دلت ( حرفی که از اعماق وجودت ریشه میگرد و فطرت پاکت ) است .

 

گاهی به دوستانم میگفتم بدترین حالت را برای کارهایتان پیش بینی کنید که اینطور اگر نتیجه حتی کمی از بدترین حالت هم بهتر شد ، باعث خوشحالی و احساس پیروزی می شود و اگر هم بدترین حالت اتفاق افتاد که چیزی را از دست نداده ای و طبق پیش بینی ات همه چیز پیش رفته . اما از این به بعد حتی نمی خواهم بدترین حالت را هم پیش بینی کنم . اصلا دیگر نمی خواهم پیش بینی کنم . فقط می خواهم تمام تلاشم را بکنم . می خواهم قدم هایم را محکم بردارم ، بی هراس از شکستن پاهایم . دیگر نمی خواهم از نتیجه لذت ببرم ، می خواهم از تلاشم خوشحال باشم . می خواهم از "رفتن" لذت ببرم نه از "رسیدن" . و این یعنی یک لذت مدام و همیشگی ...

 

ضمنا یاد من باشد که همیشه فرصت برای گناه و بد بودن وجود دارد ، اما فرصت های خوب بودن اند که به سرعت و بی سر و صدا از دست می روند . زندگی قدر دانستن این لحظه هاست ! پس خوب باش بی انتظار هیچ تشویقی و بدی را کنار بگذار در مقابل همه ی سرزنش ها .

بگذار همه راه خودشان را بروند و تو راه خودت را ...

 

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۵ ۰ نظر

31. انگشت های نرم فراغت ...

  خیلی وقته احساس می کنم از بلندای کوهی در حال غلت خوردن به دره ی عمیقی هستم . و هر چی سعی میکنم دستمو به درختی ، بوته ای تخته سنگی چیزی بند کنم نمی شود که نمی شود .      + حتی این روزها با خودم هم غریبی می کنم . بر میگردم و به خودم و به بودنم نگاه میکنم . موجودی را می بینم که گناه مسخش کرده ... و دیگر آن قلب سلیم ، بیمار شده ، سخت و سیاه ! من این موجود جدید را نمی شناسم . حتی دوست ندارم با او نفس بکشم با او قدم بزنم و با او هم کلام شوم . خیلی وقت است که خودم را از یاد برده ام ... روزها و ماه های بسیاری است که من جا مانده ام و شاید جا گذاشته ام خودم را پشت این مسیر ... ( ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم ... ) انگار هرچه میدوم به زمان نمی رسم و جهان پشت سرم در حال به هم پیچیده شدن است . این روزها به شدت دوست دارم همه چیز حتی برای چند لحظه متوقف شود و نفسی تازه کنم ؛ بتوانم دوباره روی پاهایم بایستم ... برگردم رو به خدا ! شروع کنم به جبران کردن ... به بالا رفتن ! اما ... 

                                                                    خیلی خسته ام ! خیلی ! و زمان عجله دارد .     

                              

       

 

+  مرا سفر به کجا می برد؟


کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند


و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

 
گشوده خواهد شد؟


کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش


   و بی خیال نشستن  ...                 

 

    


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۲ ۰ نظر

30. طرح گام به گام


... و هنگامی که حقیقت به دستشان افتاد، و دیدند گمراه شده‌اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نکند، و ما را نیامرزد، بطور قطع از زیانکاران خواهیم بود!» 149 اعراف



پرده ی اول : درسته ! قبول ! انسان ممکن الخطاست . اما آدمی که اشتباه کرد ، خب حالا یا غفلت کرده ، یا نمیدونسته ! به هر حال این اشتباه پیش میاد . این گناه صورت میگیره و یا امر واجب خدا روی زمین میمونه و ترک میشه .



پرده ی دوم : میگذره و میگذره و این آدم مثل یخ ِ در آفتاب در حال خسران و زیانه تا اینکه یه وقتی ، یه جایی ، یه جوری ، سر آدم میخوره به سنگ ! (گاهی وقتام سنگ خودش میاد میخوره تو کله ی پوک یه عده مثل من  که دیگه خیلی پرت تشریف دارن ... " لعلهم یتفکرون ! " 



پرده سوم : این فرد یهو به خودش میاد و متوجه اشتباهش میشه . خیلی درب و داغون و پشیمون میره در خونه ی خدا و گریه و زاری و این حرفا که خدایا ببخش منو ... خدا هم میبخشه ! 

 

و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند1 ، به یاد خدا می‌افتند2؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش می‌کنند3 -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمی‌ورزند، با اینکه می‌دانند4. ( آل عمران - 135 )



پرده ی چهارم : حالا نوبت توبه و بازگشت عملی به سوی خدا میشه ( خدام همه ی درا رو باز گذاشته میفرماید : بنده ی من زود برگرد که خیلی دلم برات تنگ شده ! تو کجــــــــــا بودی تا حالا ؟! ؟ )


1. یا این بنده بر میگرده و آدم میشه ... خدا هم برمیگرده شروع میکنه براش جبران میکنه !


2. یا که... باز جناب دشمن آشکار میاد و طرح گام به گام خودشو ارائه میکنه . با یه بسته بندی شکیل و با کلاس !


- امروز چارشنبه س ! خیلی بی سر و تهه ... نه اول هفته س نه آخر هفته ، حتی وسط هفته م نیست . بذار از شنبه شروع میکنم . دقیق ِ دقیق !

- شنبه صبح دیر از خواب بلند میشه و نماز صبحش قضا میشه ...   - امروز که دیگه هیچی ! خراب شد رفت . بیا نماز صبحتم که قضا شد دیگه چه فایده ؟ فردا صبح حتما بلند میشم ، اصلا نماز شبم میخونم . کلا از فردا شروع میکنم هر چی خدا گفته انجام میدم ، امروز دیگه خراب شدم .

 

                                      


- بعد از دو سه هفته امروز و فردا کردن ، پیش خودش میگه خب من که هنوز شروع نکردم . بذار امروزم فلان کارو ( با اینکه میدونه گناهه ) انجام بدم . فقط همین یه بار !فقط همین یه بار !فقط همین یه بار ...

                                                                                              ... و سقوط آغاز می شود !




+ آخه چه معنی داره وقتی آدم فهمید چیزی درسته اون رو به تعویق بندازه و یا وقتی دونست چیزی بده در رسیدن به اون عجله و شتاب کنه ! به نظرم نوعی خودکشیه . اما اینبار جسمت نیست که میمیره ،

                                        روح تو آرام آرام آرام شروع به مردن میکند ...


 

منم که مهلتم دادى ولى من به خود نیامدم و بر من پوشاندى ولى من شرم نکردم و نافرمانیها کردم و از حدّ گذراندم و از چشم خود مرا انداختى و من اعتنا نکردم پس باز هم به بردباریت مهلتم دادى و به پرده پوشیت مرا پوشاندى تا بدانجا که گویا از یاد من بیرون رفتى و از کیفرهاى گناهان مرا دور داشتى تا به حدى که گویا از من شرم کردى ...


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر

29. {مقصد نهایی؟

                            

                                                                      



+ توی فیلم "مقصد نهایی" ، مرگ موجود هوشمندیه که با طرح و نقشه عمل میکنه و برنامه ریزی دقیقی داره که به شکل زنجیره واری هر کدام از اجزای محیط هم به موقع نقش خودشون رو در نقشه ی مرگ بازی میکنن ؛ از کارگری که در حال حمل بسته های روی هم چیده شده ست گرفته تا راننده ای که پشت چراغ قرمز با بوق های ممتد خودش باعث وحشت گربه ای میشه و گربه هم وحشت زده به سمت پیاده رو میدود و ... حتی خود کسی که قراره این سلسله اتفاقات به شکل دومینو اونو به عنوان هدف آخر و اصلی سرنگون کنه به موقع در زمان و مکانی که از قبل مرگ پیش بینی کرده قراره میگیره و این پازل و زنجیره تکمیل میشه ...


+ برای آدمای خوابی مثل من هم گاهی اینکه مرگ از بیخ گوشمون رد بشه بد نیست . و البته مرگ که همیشه بیخ گوش ما هست ، بهتره بگم این حضور رو احساس کنیم . اونوقت خیلی از چیزای بی اهمیتی که بی خودی حرصشون رو میخوردیم ، خیلی ساده اهمیتشون رو از دست میدن ...


+ مرگ مشاور خوبی است . چگونه میتوانیم خود را اینهمه مهم بدانیم هنگامیکه مرگ در تعقیب ماست.وقتی بی صبری می کنی کافیست فقط به سمت چپ خودت برگردی وبا مرگ مشورت کنی.هر چه که بی ارزش و مبتذل است در لحظه ای که مرگ به طرف تو می آید فراموش میشود یا وقتی او را در یک چشم بهم زدن می بینی یا هنگامیکه فقط احساس میکنی این  همراه نزد توست و بدون وقفه ترا زیر نظر دارد.

مرگ تنها مشاور با ارزشی است که ما داریم.هر بار فکر میکنی که هیچ چیز روبراه نیست و تو در خطر نابودی هستی  بطرف مرگ روکن و از او بپرس که آیا حق با توست یا نه؟ مرگ به تو خواهد گفت که اشتباه می کنی و هیچ چیز مهم نیست مگر تماس او با تو و سپس مرگت خواهد افزود: من هنوز به تو دست نزده ام. 

* سفر به دیگر سو - کارلوس کاستاندا


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر

28. بیم و امیـــد

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من

                            

                                       
                                 

                                                                         دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر

27. معصومیت از دست رفته ...


                                                    

 

خدایا من هر زمان پیش خود گفتم که دیگر مهیا و مجهز شده ام و برخاستم براى خواندن نماز در برابرت و با تو به راز پرداختم تو بر من چُرت و پینکى را مسلط کردى در آن هنگامى که داخل نماز شدم و حال مناجات را از من گرفتى در آن وقتى که به راز و نیاز پرداختم ، مرا چه شده است که هرگاه با خود گفتم درونم نیکو شده و نزدیک شده از مجالس توبه کنندگان مجلس من ، گرفتارى و پیش آمدى برایم رخ داده که پایم لغزش پیدا کرده و میان من و خدمتگذاریت حائل گشته اى ؟

 آقاى من شاید مرا از در خانه ات رانده اى و از خدمتت دورم کرده اى یا شاید دیده اى سبک شمارم حقّت را پس دورم کرده اى یا شاید دیده اى از تو رو گردانده ام پس خشمم کرده اى یا شاید مرا در جایگاه دروغگویانم دیده اى پس رهایم کرده اى یا شاید دیده اى سپاسگزار نعمتهایت نیستم پس محرومم ساخته اى یا شاید مرا در مجلس علماء نیافته اى پس خوارم کرده اى یا شاید مرا در زمره غافلانم دیده اى پس از رحمت خویش بى بهره ام کرده اى یا شاید مرا مانوس با مجالس بیهوده گذرانم دیده اى پس مرا به آنها واگذاشته اى یا شاید دوست نداشتى دعایم را بشنوى پس از درگاهت دورم کرده اى یا شاید به جرم و گناهم کیفرم داده اى یا شاید به بى شرمیم مجازاتم کرده اى ؟

 پس اگر از من بگذرى پروردگارا بجاست چون بسیار اتفاق افتاده که از گنهکاران پیش از من گذشته اى زیرا کرم تو پروردگارا برتر از کیفر کردن تقصیرکاران است و من پناهنده به فضل توام و از ترس تو بسوى خودت گریخته ام و درخواست انجام وعده ات را در چشم پوشى از کسى که خوش گمان به تو است دارم خدایا تو فضلت و سیعتر و بردباریت بزرگتر از آنست که مرا به کردارم بسنجى یا اینکه مرا به خطایم بلغزانى و چه هستم من اى آقاى من و چه ارزشى دارم ؟ مرا به فضل خویش ببخش اى آقاى من و بر من با عفو خود نیکى کن و با پرده پوشیت بپوشانم و درگذر از سرزنش کردنم به بزرگوارى ذاتت آقاى من !

 من همان بنده خردسالى هستم که پروریدى و همان نادانى هستم که دانایش کردى و همان گمراهى هستم که راهنماییش کردى و همان پستى هستم که بلندش کردى و همان ترسانى هستم که امانش دادى و گرسنه اى هستم که سیرش کردى و تشنه اى هستم که سیرابش کردى و برهنه اى هستم که پوشاندیش و ندارى هستم که دارایش کردى و ناتوانى هستم که نیرومندش کردى و خوارى هستم که عزیزش کردى و دردمندى هستم که درمانش کردى و خواهنده اى هستم که عطایش کردى و گنهکارى هستم که گناهانش را پوشاندى و خطاکارى هستم که از او گذشتى و اندکى هستم که بسیارش کردى و خوارشمرده اى هستم که یاریش کردى و آواره اى هستم که جا و ماءوایش دادى .

منم پروردگارا آن کسى که در خلوت از تو شرم نکردم و در آشکارا هم رعایت تو را نکردم منم صاحب مصیبتها و ماجراهاى بزرگ منم کسى که بر آقاى خود دلیرى کرده منم کسى که نافرمانى برپادارنده آسمانها را کرده ام منم کسى که براى نافرمانیهاى بزرگى که کرده ام رشوه داده ام منم آن کسى که هرگاه نوید گناهى رابه من مى دادند بسویش شتابان مى رفتم. منم که مهلتم دادى ولى من به خود نیامدم و بر من پوشاندى ولى من شرم نکردم و نافرمانیها کردم و از حدّ گذراندم و از چشم خود مرا انداختى و من اعتنا نکردم پس باز هم به بردباریت مهلتم دادى و به پرده پوشیت مرا پوشاندى تا بدانجا که گویا از یاد من بیرون رفتى و از کیفرهاى گناهان مرا دور داشتى تا به حدى که گویا از من شرم کردى ...

خدایا در هنگام گناه که من نافرمانیت کردم نه از باب این بود که پروردگاریت را منکر بودم و یا دستورت را سبک شمردم و یا خود را در معرض کیفرت درآوردم و یا تهدیدهاى تو را بى ارزش فرض کردم بلکه گناهى بود که پیش آمد و نفس سرکش نیز آنرا آراست و هواى نفس نیز چیره شد و بدبختى هم کمک کرد و پرده آویخته (پرده پوشى تو) هم مرا مغرور کرد و در نتیجه تا آنجا که مى توانستم در نافرمانى و مخالفت تو کوشیدم ولى اکنون کیست که از عذاب تو مرا نجات دهد و از دست دشمنان در فرداى قیامت چه کسى خلاصم کند و به ریسمان چه کسى چنگ زنم اگر تو رشته خود را از من قطع کنى پس چه رسوایى است براى من بر آنچه نامه تو از عمل من شماره و احصاء کرده که اگر امید من به کرمت و وسعت رحمتت نبود و از ناامید شدن بازم نمى داشتى به محض آنکه به یاد آنها مى افتادم یکسره ناامید مى شدم . اى بهترین کسى که خواندش خواننده اى و برترین کسى که امیدش دارد امیدوارى ...

 

 

* فرازی از مناجات زیبای ابوحمزه ثمالی که کلام حضرت زین العابدین علیه السلام است .


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر

26. روابط فی - ما - بین


گاهی احساس میکنم روابطم با بعضی ادمای اطرافم در حد دیپلماتیکه ! و فقط به خاطر حسن همجواری و این حرفا تحملشون میکنم ... بعضی وقتا هم بدم نمیاد هر چند به بهانه ای این روابط رو قطع کنم !

 

+ این حس نسبت به ادمایی که خیلی راحت وارد حریم شخصی دیگران میشن و حق و حقوق به خصوص معنوی دیگران رو زیر پا میذارن و عین خیالشونم نیست و متکبرانه قدم بر میدارن گویی که هرگز حتی پیر هم نمیشن خیلی زیاده ...

 

+  زدن یه کلید برق وقتی از اتاق میری بیرون یا به جای اینکه زیر بخاری و شوفاژ و زیاد کنی و پنجره هام باز بذاری و با زیرپوش نازک توی زمستون برای خودت ول بگردی یا بستن محکم شیر آب برای بعضیا چقدر زحمت داره ؟!؟ انگار میخوان کوه جا به جا کنن !

 

+ راستی این روزا که هر جا بخوای گذشت کنی و کوتاه بیای بگی دنیا دو روزه میگذره بذار من کوتاه بیام اون بنده خدام دلش خوش باشه حرفش به کرسی نشست و به خصوص اونچه که از سیره و روش برخورد پیامبر ومخالفان معمولا بی ادبش داشته امروزه سادگی که نه ساده لوحی تلقی میشه و میگن نباید به طرف رو داد ... خیلی وقتا میمونم که چیکار کنم ! بگذرم یا بگذرم ...؟؟؟ به هر حال این روزا گذشت معنی دیگه ای گرفته و خیلی کم رنگ شده ... اینو از این همه شلوغ پلوغیای داخل جامعه هم میشه دید و لمس کرد !


۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر

25. ره صد ساله ؛ سقوط یک شبه


                                  

                          

                                 وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ  ...

 


گاهی برای ساختن یه بنای ارزشمند باید سال های سال وقت گذاشت ؛ اما برای خراب کردن اون شاید دو شب هم کافی باشه ... خدا به داد کسی برسه که دو سه سال تموم بیفته به جون بنای وجودش ... چه سقـــــــــــوطی میکنه ؟؟! برای شروع مجدد ( البته اگه شانس بیاره و شروع مجددی در کار باشه و غرق نشه اون پایین مایینا ) باید از منفی ِ "خیلی" شروع کنه و یواش یواش آجر روی آجر بگذاره و مواظب هم باشه که مبادا این دست و دلی که به گناه عادت کرده دوباره خشتی رو نلرزونه و باز  game over نشه ...

فکر می کنم وجود آدمی از این هم ظریف تر باشه ... اونقدر نازک و شیشه ای که وقتی انسان سال های سال تلاش میکنه تا عروج میگیره و بالا و بالا تر میره ؛ یه سنگ کوچیک گناه کافیه تا تمام این برج شیشه ای رو خورد و خاکشیر کنه و انسان یه سقوط نجومی رو تجربه کنه ( اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم ) حجابی است بین بنده و پروردگارش ، حجابی از عصمت و پاکی ، از جنس شرم و حیا ... نازک ِ نازک ! و گناهان ی هستند که خیلی راحت این پرده رو می درند و بنده رو در برابر مولای خودش بی آبرو میکنند و همین میشه که :

گویند کریم است و گنه می بخشد  ...  گیریم ببخشد ز خجالت چه کنیم  ؟!!

 

 امیر المومنین می فرمایند : گناه نکردن آسان تر از توبه است ! قضیه خیلی جدی است ... جدی تر از آن همه قصه ای که حالا مد شده و همه از رحمت خداوند میگن ... اصلا خنده داره که بعضیا توبه رو اونقدر به جَوون مردم آسون نشون میدن که بنده ی خدا ترغیب میشه بره گناه رو تجربه کنه ( پیش خودش هم میگه خدا که میبخشه ، من اینبار اینکارو انجام میدم بعدشم توبه میکنم ... صاف ِ صاف ... صفر ـــ صفر ... تازه یکی هم به نفع من که خیلی منت گذاشتم توبه کردم ) ای دریغ و حسرت !!! 

توبه یه چیز دو طرفه است ... حتی اگه بخشش خدا رو برای اون گناه قطعی در نظر بگیریم ، اما چه کسی "تویی" که خودت رو توی لجن گناه پرت میکنی رو تضمین میکنه که برگردی و توبه کنی ؟؟؟ به هزار تا اما و اگری میرسیم که خیلیاش دست تو نیست ...

 

یادمون باشه شیطون ۶۰۰۰ سال که معلوم نیست دنیایی  ِ یا اخروی بندگی ِ خداوند رو کرده بود ... خیلی خیلی مقرب بود . آجر روی آجر گذاشته بود به مدت شش هزااااااااااار سال تا به اونجاها رسیده بود ؛ یه گناه به خاک سیاهش نشوند ... با سرعت مافوق نور با مغز پخش شد کف زمین که نه ... ته ِ ته جهنّّّّم !

حالا بماند که باید روی مبارکت هم از سنگ پای قزوین بدتر باشه که از رو نری و بیای جلوی خدا و بخوای از عشق و محبت باهاش حرف بزنی ... بخدا آدم سر نماز خجالت میکشه جلوی خدای بزرگ خویش بایسته و یادش بیفته به این آیه ی شریفه که :

یا ایها الانسان ( وقتی که داشتی اون همه گناه رو مقابل نگاه خدای خوب و کریمت مرتکب میشدی و همه ی ما داشتیم می دیدیمت ) ما غرّک بربّک الکریم ؟؟؟

چه جوابی میشه داد ... جز اینکه سرتو بندازی پایین و با اشک و حسرت رکوع و سجود بری و به پاش بیفتی اونقدر گریه کنی که ... بعید میدونم بتونی تا آخر عمر تو چشای خدات نگاه کنی و راحت باهاش حرف دل بزنی !

به قول یه بنده خدایی که میگفت : گناه نکن ! گنـاه نکن !! گنــــاه نکن !!! اگه گناه کردی ... اگـه گناه کردی ... خب اگه گناه کردی چیکارت کنم دیگه ؟؟!  خراب کردی رفت همه چیزو ... دیگه چیکارت کنم من ... چی بگم به تو آخه ؟


 

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر